کتاب بهشت
http://casimir.kuczaj.free.fr/Orange/perski.html
جلد 5
فراخوانی موجودات برای بازگشت به مکان، رتبه و هدف
که خداوند آنها را برای آن آفریده است
لوئیزا پیکارتا
فرزند اراده الهی
پروردگارا به کمک من بیا اراده سرکش من را در برابر اطاعت مقدس همیشه چنان سرکش را اهلی کن.
مرا از اراده مقدّس و شايسته خودت لبريز كن تا سرازير شوم، تا اراده من به وسيله تو تمام شود.
در آن صورت من سعادت این را خواهم داشت که دیگر با اطاعت مقدس مبارزه نکنم. و تو ای اطاعت مقدس مرا ببخش اگر همیشه با تو جنگ می کنم.
به من این قدرت عطا کن که در همه چیز با آرامش دنبالت کنم، حتی اگر در بعضی مواقع خیلی معقول به نظر نمی رسد.
چگونه می توانم در این شرح نوشته هایی که باید در اطاعت از اقرار خود انجام دهم، با شما مبارزه کنم؟
اما بس است، بیایید ساکت باشیم، بیش از این صبر نکنیم و شروع به نوشتن کنیم. اعتراف کننده قبلی من (1) خیلی شلوغ است، خیلی بیشتر از سال هایی که مرا راهنمایی می کرد.
که نمی تواند بیاید، اعتراف کننده فعلی من به جای او می آید (2).
من هرگز فکر نمی کردم این اتفاق بیفتد، به خصوص که من خیلی با هم خوشحال بودم. او اعتماد کامل من را داشت.
حدود یک سال و نیم قبل از اینکه اعتراف کننده فعلی من با من شروع کند، و در حالی که من در وضعیت معمول خود بودم، عیسی مبارک به من گفته بود که مطمئن شوم که اعتراف کننده آینده من به زندگی درونی من اهمیت می دهد و در شرایط من کاملاً با او همکاری می کند.
او به من گفت:
«وقتی روح قربانی را به یک اعتراف کننده می سپارم، کار او در درون آن شخص باید مستمر باشد. شما به اعتراف کننده آینده خود خواهید گفت که او واقعاً باید با من همکاری کند.
در غیر این صورت تو را به دست دیگری می سپارم.
"خداوندا، گوش کن"، من پاسخ دادم، "چه کسی دیگر حوصله خواهد داشت که هر روز صلیب را بپذیرد و مانند اعتراف کننده فعلی من خود را قربانی کند؟
او را صدا خواهم زد، نور را به او عطا خواهم کرد و او خواهد آمد.
اگر به حرف من گوش ندهد، مادرم را برایش می فرستم. از آنجایی که او را دوست دارد، این لطف را از او دریغ نمی کند.
(1. Don Michele De Benedictis. 2. Don Gennaro Di Gennaro که در سال 1889 اعترافگر او شد.)
کسانی که واقعا او را دوست دارند طولی نمی کشد.
با این حال، من مراقب کارهایی هستم که او انجام خواهد داد. هر چی بهت گفتم بهش بگو."
مدتی بعد از آمدنش همه چیز را به او گفتم، اما بیچاره به دلیل یک کار جدید نتوانست مسیر زندگی درونی من را در دست بگیرد.
می توانستم ببینم که این بیشتر ناتوانی او بود تا یک انتخاب عمدی. وقتی آنچه را که عیسی به من گفته بود به او منتقل کردم، خودش را بهتر به کار برد، اما خیلی زود به عادت های قبلی خود بازگشت.
عیسی مبارک از آن شکایت کرد و من دوباره با او صحبت کردم. ·
یک روز خودش اعتراف کننده جدیدی برایم فرستاد که روحم را به رویش باز کردم و همه چیز را به او گفتم. قبول کرد که بیاید و من تعجب کردم که گفت بله.
اما این شگفتی به زودی متوقف شد. نمیدونم چطوری توضیح بدم ولی فقط دو سه روز اومد بعد رفت.
او مثل سایه ناپدید شد و من با اعتراف کننده فعلی خود ادامه دادم.
امروز صبح اعتراف کننده بسیار تحقیر شده ام را دیدم. با او مبارک عیسی و یوسف مقدس بودند .
به او گفتند: برو سر کار، خداوند حاضر است به تو فیض را بدهد.
سپس، چون عیسی عزیزم را دیدم که در طول مصائب او رنج می برد، به او گفتم: «خداوندا، آیا از تحمل این همه رنج خسته نشدی؟
عیسی در پاسخ گفت:
"نه، یک رنج کاری جز تحریک قلب من برای استقبال از دیگری ندارد.
این راه عذاب الهی است:
رنج بکشید و فقط با نگاه کردن به ثمرات حاصل از آن عمل کنید. در زخم ها و در خونم ملت ها و موجودات نجات یافته را می بینم که فیض می گیرند.
به جای احساس خستگی، قلب من احساس شادی می کند و میل سوزان برای رنج بیشتر.
«برای هر روحی باید اینطور باشد.
رنج های او باید بخشی از رنج های خودم باشد. روح نباید به آنچه انجام می دهد نگاه کند، بلکه باید به جلالی که به خدا داده شده و به ثمره هایی که از رنج ها و کارهای او می آید بنگرد.»
من خارج از بدنم بودم و دیدم که اعتراف کننده من با لطفی که می خواست سختی زیادی دارد. یک بار دیگر بندیکت و عیسی مقدس
یوسف به او گفت:
«اگر سر کار بروی، همه سختیهایت از بین میروند، مثل فلسهای ماهی میریزند.
تو حالت همیشگیم بودم پس از مدتی که در دردسر بزرگی بودم، عیسی شایان ستایش خود را در آغوشم دیدم. نوری از پیشانی او تابید و در این نور این کلمات نوشته شده بود:
"عشق همه چیز است و برای خدا و برای انسان، اگر عشق متوقف شود خود زندگی متوقف می شود. اما دو نوع عشق وجود دارد: یکی معنوی و الهی و دیگری جسمانی و نابسامان. در بین این دو عشق یک عشق بزرگ وجود دارد. تفاوت.
می توان گفت که این تفاوت به اندازه تفاوت بین فکر کردن به چیزی در ذهن و انجام کاری با دست است. ذهن می تواند در یک لحظه به صد چیز فکر کند، اما دست ها تنها می توانند یک کار را در یک لحظه انجام دهند.
«خالق الهی مخلوقات را فقط برای عشق آفرید.
اگر خداوند صفات خود را مدام خطاب به مخلوقات نگه می دارد، این عشق است که او را به انجام آن سوق می دهد.
صفات آن از عشق سرچشمه می گیرد.
عشق نابسامان، مانند عشق ثروت و لذت، زندگی انسان را حفظ نمی کند. این چیزها نه تنها منجر به تقدیس نمی شود، بلکه انسان می تواند آنها را به خدایان تبدیل کند.
اگر عشق مقدس باشد به تقدیس می انجامد. اگر عشق منحرف باشد، منجر به لعنت می شود.»
امروز صبح، پس از روزهای بسیار تلخ، عیسی مبارک آمد و به شیوه ای خاص با من ارتباط برقرار کرد.
آنقدر که فکر کردم برای همیشه صاحب آن خواهم شد. اما با سرعت نور ناپدید شد.
درد من آنقدر زیاد بود که احساس می کردم دارم دیوانه می شوم، به خصوص که مطمئن بودم دیگر هرگز آن را از دست نمی دهم.
در حالی که از شدت درد به زمین افتادم، به سرعت نور برگشت و با صدای بلند و جدی به من گفت:
"تو کی هستی که تظاهر کنی که همیشه من را با خودت نگه میداری؟" من که دیوانه بودم شجاعانه جواب دادم:
"وقتی با تو هستم من همه چیز هستم.
احساس می کنم اراده ای است که از آغوش خالقش می آید. با این اراده،
- تا زمانی که با تو متحد باشد،
-من هستی، زندگی، آرامش و همه کالاها را تجربه می کنم.
اما بدون تو احساس شکستگی، گمشده، بی قراری، بی روحی و تنها با چیزهای بد دارم.
برای داشتن زندگی و از دست ندادن من، اراده من، بیرون از تو،
- همیشه باید به دنبال سینه های خود باشید
- باید برای همیشه آنجا بماند."
به نظر می رسید که عیسی همه چیز را می فهمید.
اما یک بار دیگر از من پرسید:
« اما تو کی هستی؟ "
ادامه دادم: آقا من یک قطره آب نیستم.
و تا زمانی که این قطره آب در دریا می ماند، گویی تمام دریاست.
مانند آبهای دیگر تمیز و شفاف می ماند. اما اگر از دریا بیرون بیاید گل آلود می شود
به دلیل کوچکی اش گم می شود. "
با حرکت به سمتم خم شد و بغلم کرد و گفت:
دخترم، او که میخواهد همیشه در اراده من بماند، در زندگی الهی شرکت میکند. حتی اگر بتواند لحظهای اراده من را ترک کند، چون او را با اراده آزاد آفریدهام، قدرت من معجزه میکند و به او اجازه میدهد به مشارکت در الهی ادامه دهد. زندگی. .
او برای این مشارکت مستمر، چنان پیوند قوی با اراده الهی را تجربه می کند که اگر هم بخواهد نمی تواند آن را ترک کند.
این معجزه مستمری است که من به کسی که همیشه اراده من را انجام می دهد عطا می کنم.
Après avoir vécu plusieurs jours amers à sedema عدم وجود ادامه دارد عیسی شایان ستایش، j'ai senti ce matin que j'avais ateint les profondeurs de affliction.
Fatiguée et sans force، j'ai pensé que Jésus ne me voulait plus dans cet état، et j'ai presque décidé de tout abandonner.
آویز que je pensais ainsi, mon aimable Jésus remua en moi et me laissa savoir qu'il priait pour moi.
J'ai شامل qu'il imporait
- Puissance de son Père،
-sa Force d'âme et
-sa Providence pour moi.
سپس فرمود:
"نمی بینی پدر،
-چون او به شدت نیاز به کمک دارد
-چطور بعد از تشکر فراوان
آیا او می خواهد گناهکار شود و اراده شما را ترک کند؟"
نمی توانم بیان کنم که با شنیدن این سخنان عیسی چگونه قلبم شکست، او از من بیرون آمد و بعد از اینکه مطمئن شدم او عیسی مبارک من است، به او گفتم:
"پروردگارا، آیا اراده تو این است که من در این حالت به عنوان یک روح قربانی زندگی کنم؟ از آنجایی که دیگر مانند گذشته احساس نمی کنم، دیگر لازم به نظر نمی رسد که اعتراف کننده بیاید. پس حداقل از این فداکاری او را دریغ خواهم کرد."
عیسی ادامه داد: "در حال حاضر این اراده من نیست که شما این وضعیت را ترک کنید. در مورد قربانی اعتراف کننده، من صد برابر صدقه او را خواهم داد."
سپس با اندوه عمیق افزود:
«دخترم، سوسیالیست ها توانستند در داخل کلیسا حمله کنند .
در ایتالیا، به روشی پنهان تر.
عدالت من به دنبال فرصتی برای ارسال مجازات است.»
من خارج از بدنم بودم و عیسی را دیدم که میله ای در دست داشت و با آن مردم را می زد. پس از ضرب و شتم، مردم متفرق شده و شورش کردند.
عیسی به آنها گفت:
"من تو را زدم تا دوباره با من متحد شوی. اما به جای اتحاد،
-ti rebel e
-تو از من فرار میکنی
بنابراین نواختن شیپور ضروری است.»
همین که این را گفت، شروع به نواختن شیپور کرد.
بعد فهمیدم
که خداوند عذاب می فرستد و مردم،
- به جای فروتنی،
- آنها او را بیشتر آزرده می کردند و از او فرار می کردند.
بعداً خداوند برای مجازات های جدی دیگر در شیپور می نواخت.
چندین روز محرومیت و اشک را پشت سر گذاشتم.
به نظرم رسید که خداوند مرا از قربانی شدن معلق کرده است. هر چه احساس می کردم، نمی توانستم حواسم را رها کنم.
بلكه انبوهي از دردهاي شكم مرا گرفته بود كه مضطربم مي كرد و نمي توانستم دركشان كنم.
آن شب در خواب، فرشته ای را دیدم که مرا به باغی راهنمایی کرد. همه گیاهان سیاه شده اند.
اما من حواسم نبود چون فقط به این فکر می کردم که عیسی مرا رها کرده است.
بعد اعتراف کننده ام آمد.
وقتی مرا بیدار یافت، به من گفت که درختان انگور یخ زده اند.
من از فکر مردم فقیر بسیار مضطرب بودم و می ترسیدم که عیسی از بازگرداندن من به حالت معمول خودداری کند تا بتوانم آزادانه مجازات کنم.
اما امروز صبح عیسی مبارک آمد و مرا به حالت همیشگی خود برد. به محض اینکه دیدمش بهش گفتم:
«خداوندا، دیروز چه کردی؟ چیزی در مورد آن به من نگفتی.
من از شما می خواستم که حداقل تا حدی این مجازات را تعلیق کنید.»
عیسی در پاسخ گفت:
«دخترم، لازم بود تو را دور کنم، وگرنه مرا دستگیر میکردی و آزاد نمیشدم.
به علاوه چند بار کاری را که شما با آن مخالف بودید انجام نداده ام؟
زیرا انسان نمی خواهد حقوق خالق خود را به رسمیت بشناسد».
با وجود اینکه آنها به زبان لاتین صحبت می کردند، من معنای حرف آنها را فهمیدم. با شنیدن آنها لرزیدم و احساس کردم خونم یخ زد.
من به عیسی دعا کردم که رحمت کند.
به حالت دردناک محرومیت ادامه دادم.
عیسی حداکثر بدون اینکه با من صحبت کند و برای لحظه ای کوتاه ظاهر شد.
امروز صبح وقتی بیهوش بودم، اعتراف کننده ام تقریباً بیهوده عیسی را مجبور کرد که بیاید.
عیسی باید خودش را نشان می داد. خطاب به اقرار کننده با بیان
جدی و عذاب کشیده گفت:
'چه چیزی می خواهید؟'
کشیش گیج به نظر می رسید و نمی دانست چه بگوید. پس گفتم:
«پروردگارا، شاید به خاطر فیضی است که می خواهید به دست آورید.
عیسی به او گفت:
"آماده شوید و آن را دریافت خواهید کرد.
شما قربانی روح را با خود دارید: هر چه بیشتر در فکر و قصد نزدیک باشید، بیشتر احساس قدرت و آزادی خواهید کرد تا آنچه را که می خواهید انجام دهید.
از عیسی پرسیدم: "خداوندا چرا نمی آیی؟"
او پاسخ داد: "می خواهی بدانی چرا؟ گوش دادی.
سپس صدای بسیاری را شنیدم که از سراسر جهان می آمدند و فریاد می زدند:
"مرگ بر پاپ!
-دین را نابود کن!
- کلیساها را قتل عام کنید!
- همه مقامات را ذبح کنید:
- هیچ کس نباید بالاتر از ما باشد!
و من بسیاری از چیزهای شیطانی دیگر مانند آن را شنیده ام. • پروردگار ما افزود:
«دخترم، وقتی مردی مایل به دریافت فیض باشد، فیض مییابد، وقتی به بدی تمایل دارد، بدی است که دریافت میکند.
همه این صداهایی که می شنوید به تخت من می رسد و این اغلب. همچنین وقتی عدالت من آن مرد را دید
-نه تنها شر می خواهد،
-اما با اصرار می پرسد.
پس شر چیزی است که عدالت من مجبور به آن است.
من این کار را انجام میدهم تا بفهمند این شری که میخواهند چیست.
وقتی در آن باشی واقعاً میدانی چه شری است. به همین دلیل است که عدالت من سعی می کند آن مرد را مجازات کند.»
تو حالت همیشگیم بودم
به محض اینکه عیسی دوست داشتنی خود را دیدم، به من گفت:
"صلح به همه هوس ها نظم می دهد.
اما چه چیزی بر همه چیز پیروز می شود و خیر کامل را در روح استوار می کند و همه چیز را تقدیس می کند؟
خلوص نیت است ،
یعنی هر کاری را فقط به قصد رضای خدا انجام دهد.
خلوص هدف
- خود فضایل از جمله اطاعت را تنظیم و اصلاح می کند.
او مانند معلمی است که موسیقی معنوی روح را هدایت می کند.
بدنم را رها کرده بودم.
عیسی مبارک در آغوش من بود و ما در میان مردم بسیار بودیم. مردم با چماق، شمشیر و چاقو سعی کردند به بدن حضرت عیسی (ع) آسیب برسانند، اما علیرغم تمام تلاششان نتوانستند به او آسیبی وارد کنند.
اگرچه سلاح های آنها به خوبی توسعه یافته بود، قدرت زخمی شدن را از دست داده بود.
من و عیسی از دیدن وحشیگری این قلبها بسیار متأسف بودیم.
با وجود اینکه تلاششان نتیجه ای نداشت، باز هم ضربات را به امید موفقیت تکرار کردند. اگر آنها به عیسی صدمه نزدند، فقط به این دلیل بود که نمی توانستند.
چون سلاحهایشان ناکارآمد بود و نمی توانستند اشتیاق خود را برای آزار دادن عیسی برآورده کنند بسیار عصبانی شدند و با خود گفتند:
چرا ما نمی توانیم آن را انجام دهیم؟
در شرایط دیگر می توانستیم به او برسیم، اما این بار در حالی که او در آغوش این زن است، نمی توانیم کاری با او انجام دهیم.
بیایید ببینیم آیا می توانیم به این زن صدمه بزنیم و آنها را از یکدیگر جدا کنیم."
همانطور که آنها این را گفتند، عیسی بازوهای من را رها کرد و به آنها آزادی داد تا هر کاری که می خواهند انجام دهند.
قبل از اینکه دستشان به من برسد، گفتم:
"خداوندا، من جان خود را برای کلیسا و برای پیروزی حقیقت تقدیم می کنم. لطفاً قربانی من را بپذیر."
عیسی قربانی من را پذیرفت و آنها،
-به کمک شمشیر،
- او متعهد شد که گردنم را ببرد.
اما، همانطور که آنها انجام دادند، من به بدن خود بازگشتم.
فکر کردم به نقطه آرزوهایم (مردن) رسیده ام. اما، در کمال ناامیدی من، همه چیز متوقف شده است.
پس از گذراندن روزهای آخر در محرومیت و رنج عیسی، امروز صبح خود را بیرون از بدنم دیدم و عیسی نوزاد را در آغوشم گرفتم.
به محض دیدنش به او گفتم: «آه! عیسی عزیز، چون مرا تنها گذاشتی، حداقل به من بیاموز که چگونه در این حالت رفتار کنم.
- غفلت و - پیشنهاد.
او جواب داد:
"دخترمن.
- هر چیزی که در بازوها، پاها و قلبت می کشی،
-آن را با رنج های خودم متحد کنم
در زخم های دست و پا و قلبم در حالی که پنج «جلال پدر » را می خواندم.
و خود را در جبران به عدل الهی عرضه کنید
- اعمال بد ه
- تمایلات شیطانی موجودات
خود را به آنچه برای تاج خار خود رنج کشیده ام، متحد کن.
این کار را با خواندن سه "جلال پدر" انجام دهید.
در جبران گناهانی که انسان از طریق سه قوه خود مرتکب شده است،
که اینقدر بد شکل شده اند
که تصویر من در او قابل تشخیص نیست.
همیشه مراقب
- برای حفظ اراده خود با من
-همیشه عاشقم باش
یادت مثل زنگی باشد که پیوسته در تو به صدا درآید
به یاد تو
- هر کاری که برای تو انجام داده ام و رنج کشیده ام و
- فیض های فراوانی که به شما داده ام.
با تشکر و سپاسگزاری:
شکرگزاری کلیدی است که گنجینه های الهی را باز می کند. بگذارید عقل شما به هیچ چیز دیگری فکر نکند :
فقط مواظب خدا باش .
اگر انجام دهید،
-تصویر خود را در تو پیدا خواهم کرد و
-رضایتی را که نمی توانم از موجودات دیگر دریافت کنم.
این را باید به طور مداوم انجام دهید زیرا،
اگر جرم مستمر باشد،
رضایت هم باید باشد».
گفتم: «آه! پروردگارا! چقدر بد بودم! حتی خودخواه بودم. او ادامه داد:
دخترم نترس
وقتی یک روح برای من هر کاری می کند، من کاری را که انجام می دهد می پذیرم. من نیز آسایش و تسلیهایی را که او دریافت میکند، به گونهای میپذیرم که گویی به بدن رنجور خودم داده شده است.
همچنین برای رهایی از هرگونه شک و تردید،
- هر زمان که احساس آرامش کردید
-که احساس نیاز به پذیرش این را دارید، این کار را برای من انجام دهید و بگویید:
«پروردگارا، من میخواهم بدن دردمند تو را تسلیت بدهم
در همان زمان که در آن بدن خودم تسلی میگیرد».
همین که این را گفتم آرام آرام از من دور شد تا اینکه دیگر او را ندیدم و دیگر نتوانستم با او صحبت کنم.
رفتن او چنان دردی برای من ایجاد کرد که احساس می کردم در حال تکه تکه شدن هستم.
برای یافتن او وارد اتاق دربسته ای شدم که در آن قفل شده بود. آنجا به او گفتم: آه! آقا! چرا من را ترک کردی؟
مگه تو زندگی من نیستی؟
روح من و حتی بدنم برای تحمل درد محرومیت از تو ضعیف تر از آن است.
احساس میکنم دارم میمیرم این مرگ تنها تسلی من است.»
در حالی که من این را می گفتم، عیسی مرا برکت داد و بار دیگر ناپدید شد. بعد به حالت عادی برگشتم.
من در حالت همیشگی خود بودم که نمی دانم چگونه، عیسی شایان ستایش خود را در خودم دیدم.
با دیدن من حیرت زده به من گفت:
دخترم، کسانی که از حواس خود برای آزار من استفاده می کنند، تصویر من را در آنها تحریف می کنند.
گناه روح را می کشد: برای هر چیزی که الهی است مرده می شود.
از طرف دیگر، اگر شخص از حواس خود برای تجلیل من استفاده کند، می توانم به او بگویم: «تو چشم، گوش، دهان، دست و پای من هستی».
بنابراین با عمل خلاقانه من همراه است.
«اگر علاوه بر اینکه با حواس خود به من جلال می بخشد، بداند که چگونه برای دیگران تقدیم کند - رنج ها،
-رضایت e
-تعمیر،
همچنین با اقدام رستگارانه من همراه است.
و اگر بیشتر تسلیم عمل من در او شود، خود را با عمل تقدیس من شریک می کند.
بنابراین، تمام آنچه در خلقت، رستگاری و تقدیس انجام داده ام،
من مشارکت را در روح القا می کنم.
اگر روح با عمل من در آن مطابقت داشته باشد، همه چیز وجود دارد.»
در حالی که در حالت همیشگی بودم، بدنم را ترک کردم و عیسی بچه را دیدم. جامی پر از رنج و چوبی در دست داشت.
به من گفت: می بینی دخترم، دنیا مرا از این جام رنج می نوشد.
عرض کردم: پروردگارا از این رنج به من عطا کن تا در رنج تنها نباشی.
یک قطره از این نوشیدنی تلخ به من داد.
Ppuis با چوبی که در دست داشت، قلبم را لمس کرد و سوراخی در آن ایجاد کرد.
از این سوراخ قطره کوچکی از این نوشیدنی تلخی که من مصرف کرده بودم فوران کرد. اما این نوشیدنی به شیری شیرین تبدیل شده بود که به دهان عیسی طفل تراوش کرد و او را تسکین و شاداب کرد.
او به من گفت:
«دخترم، اگر وقتی به جانی تلخی و مصیبت میدهم، با اراده من یکی شود، آن را دوست دارم».
اگر این
-ممنون از رنجی که کشیدی
- آنها را به عنوان هدیه به من ارائه می دهد،
و این حتی اگر این رنج ها و تلخی ها برای او باقی بماند، برای من به نرمی و خوشی تغییر می کند.
اگر، کار و رنج، یک روح
- فقط سعی کن مرا راضی کنی،
- بدون درخواست هیچ پاداشی،
من را خوشحال می کند و حتی بیشتر به من سرحال می شود.
کاری که روح انجام می دهد
عزیزترین در قلب من،
زیباترین در چشمان من و
صمیمی ترین با وجود الهی،
این پشتکار در این راه انجام کارها است.
سپس نسبت به همان تغییر ناپذیری خدا تغییر ناپذیر می شود.
«اگر برعکس، روح یک بار «بله» و دیگری «نه» بگوید.
اگر این بار به دنبال یک هدف خاص و دفعه بعد هدف دیگری است.
اگر امروز بکوشد خدا و فردا مخلوقات را خشنود کند، روح شبیه است
-به یک ملکه یک روز e
- به یک خدمتکار شرور روز بعد،
-به کسی که یک روز با غذای لذیذ و روز دیگر با باقیمانده غذا می خورد.»
سپس او ناپدید شد.
خیلی زود برگشت و افزود:
«خورشید به نفع همه وجود دارد، اما همه از تأثیرات آن سود نمی برند.
همین طور خورشید الهی نور خود را به همگان می دهد، اما چه کسانی از آثار مفید آن بهره مند می شوند؟
چه کسی چشمان خود را به نور حقیقت باز نگه می دارد؟ بیشتر آنها در تاریکی باقی می مانند.
فقط کسانی که نیت محکمی برای جلب رضایت من دارند از پری این خورشید خوشحال می شوند.»
در حالی که از بدنم خارج شده بودم و ملکه بهشت را دیده بودم، جلوی پاهایش تعظیم کردم و به او گفتم:
مادر نازنینم، در چه وضعیت وحشتناکی خود را می بینم که از تنها گنج خود، از زندگی خود محروم هستم. نمی دانم خود را به کدام مقدسین تقدیم کنم».
و من گریه می کردم.
مریم مقدس قلب خود را همانطور که تابوت باز می شود باز کرد. او عیسی کودک را به آنجا آورد و به من داد و گفت:
«دخترم، گریه نکن، این گنج، زندگی و همه چیز توست .
آن را بگیر، تا ابد با خودت نگهش دار و چشمان خود را به او در خود دوخته نگه دار.
اگر چیزی به شما نگوید یا چیزی برای گفتن ندارید خجالت نکشید.
فقط چشمانت را در خودت به او دوخته باش و
به همه چیز گوش خواهی کرد، هر کاری را انجام خواهی داد و از همه چیز سیر خواهی شد.
"زیبایی زندگی درونی یک روح این است:
او نه باید صحبت کند و نه به آموزش نیاز دارد. هیچ چیز خارجی او را جذب یا مزاحم نمی کند.
همه چیزهایی که او را جذب می کند و تمام دارایی هایش در درون اوست. با نگاه ساده به عیسی در او، او همه چیز را میفهمد و همه چیز را انجام میدهد.
با انجام این کار، به بالای کالواری صعود خواهید کرد، جایی که عیسی را نه به عنوان یک کودک، بلکه به عنوان صلیب می بینید. و تو آنجا با او خواهی ماند."
در حالی که عیسی کودک در آغوش او و در جمع باکره مقدس بود، به نظر می رسید که در راه کالواری قدم می زدیم.
در همین حین شخصی سعی کرد عیسی را از من بگیرد.
من از ملکه بهشت کمک خواستم و گفتم:
"مادر من، به من کمک کن، زیرا آنها می خواهند عیسی را از من بگیرند."
او پاسخ داد:
"نترس. وظیفه شما این است که چشمان درونی خود را به او خیره نگه دارید . او چنان قدرتی دارد که تمام قدرت های دیگر،
انسان یا شر، او شکست خواهد خورد.»
در ادامه سفر به کلیسایی رسیدیم که در آن مراسم عشای ربانی برگزار می شد.
در لحظه عشای ربانی در حالی که عیسی کودک در آغوشم بود به قربانگاه نزدیک شدم.
وقتی که بلافاصله پس از پذیرایی از میزبان، عیسی از آغوش من ناپدید شد، شگفتانگیز من بود. خیلی زود به بدنم برگشتم.
امروز صبح از غیبت عیسی دوست داشتنی ام بسیار ناراحت شدم، ناگهان او چنان در من ظاهر شد که حضور او تمام وجودم را پر کرد.
در حالی که به او نگاه می کردم، انگار می خواست معنای این ظهور را توضیح دهد، به من گفت:
"دخترم، چرا خجالت می کشی که من این قدر مولای تو هستم؟ وقتی روحی می تواند مرا بر ذهن، بازوها، قلب و پاهایش، خلاصه بر تمام وجودش، یعنی گناه، مسلط کند. دیگر نمی تواند بر او سلطنت کند.
حتی اگر چیزی غیر ارادی به او وارد شود، فوراً در معرض تطهیر قرار می گیرد و بلافاصله از عمل غیرارادی امتناع می ورزد، زیرا من مولای این روح هستم و تحت کنترل من است.
علاوه بر این، از آنجایی که من یک قدیس هستم، روح به سختی میتواند چیزی را که نیست در درون خود نگه دارد
مقدس نیست علاوه بر این، از آنجا که روح در طول زندگی خود همه چیز را به من بخشیده است، درست است که در هنگام مرگ او همه چیز را به او بدهم و بدون تأخیر او را به رؤیت سعادت بخشم.
هر کس در طول زندگی خود را کاملاً به من بسپارد، آتش برزخ او را نخواهد گرفت.
تو حالت همیشگیم بودم عیسی دوست داشتنی من آمد و صدای شیرین خود را به من داد و به من گفت: «هر چه روح بیشتر از چیزهای طبیعی دور شود، چیزهای ماوراء طبیعی و الهی را بیشتر به دست می آورد.
هر چه بیشتر از خود عشق ورزی کند، محبت خدا را بیشتر می کند و کمتر به دانش علوم انسانی و لذت جویی میل می کند.
از زمین، بیشتر به چیزها و فضایل بهشتی دست می یابد».
من به دلیل غیبت عیسی شایان ستایش من بسیار مضطرب و تقریباً دیوانه شده بودم، نمی دانستم کجا هستم: روی زمین یا در جهنم.
ناگهان عیسی بر من ظاهر شد و به من گفت:
«هر کس در راه فضیلت ها قدم بردارد زندگی خود من است و هر که راه رذیلت را طی کند با من در تضاد است».
او ناپدید شد و سپس به سرعت بازگشت و افزود:
"از طریق تجسم من، انسانیت من به الوهیت من پیوند زده شده است.
هر کسی که به دنبال
- با اراده، اعمال و قلبش با من متحد بماند،
-زندگی او با تقلید از زندگی من در زندگی من رشد می کند
پیوندی را که من از انسانیت خود در الوهیت خود ایجاد کردم، با افزودن شاخه ای به درخت انسانیتم توسعه می دهد.
از سوی دیگر، اگر روح با من متحد نشود، شاخه خود را بر انسانیت من توسعه نمی دهد.
هر که بخواهد با من نباشد، نمی تواند زندگی داشته باشد: گم شده و به سوی تباهی می رود.»
یک بار دیگر او ناپدید شد.
سپس بدنم را رها کردم و خود را در باغ گل رز دیدم.
برخی از رزها بسیار زیبا و خوش فرم بودند. گلبرگ هایشان نصف بود
بازکردن.
سایر گل های رز با کوچکترین نسیمی گلبرگ های خود را از دست دادند تا اینکه فقط ساقه آنها باقی ماند.
مرد جوانی که نمی دانم کیست به من گفت:
« اولین گل رز نشان دهنده روح هایی است که در فضای داخلی زندگی می کنند.
-این روح ها زیبایی، طراوت و ثباتی را به نمایش می گذارند که مانع از افتادن گلبرگ هایشان (فضیلت) به زمین می شود.
-این واقعیت که گلبرگ های آنها نیمه بسته است نمادی از گشایش آنها به دنیای بیرون است.
با داشتن زندگی در درونشان، با صدقه مقدس عطرآگین می شوند. آنها مانند نورها در برابر خدا و مردم می درخشند.
" ثانیه های صورتی نشان دهنده روح های بیهوده هستند : کار کوچکی که آنها انجام می دهند در چشم همه انجام می شود.
- گلبرگ های باز آنها نماد٪ است
که خدا و عشق او را تنها هدف خود ندارند.
-گلبرگهایشان (فضیلتشان) ضعیف به هم چسبیده است:
به محض اینکه نسیمی از غرور، لذت، عشق به خود یا احترام انسانی شروع به وزیدن کرد،
آنها افتادند؛ فقط خارهایی می ماند که وجدانشان را می خارند.» سپس بدنم را دوباره جمع کردم.
من در ساعت مصائب مراقبه کردم
- جایی که عیسی مادرش را ترک کرد تا به سوی مرگ برود،
- دقیقاً در لحظه ای که عیسی و مریم یکدیگر را برکت دادند.
آنها را درست کردم
که خداوند را در همه چیز برکت نمی دهد و
که حتی باعث رنجش او می شود.
من هم دعا کردم که خداوند نعمت ها را چند برابر کند
-که ما نیاز داریم
-برای حفظ ما در فضل.
و سعی کردم آنچه را که در جلال خدا از دست داده است جبران کنم.
- به دلیل بی توجهی به موجودات
به خدا در همه چیز برکت دهد .
در حالی که این کار را انجام می دادم، احساس کردم عیسی در من تکان می خورد و به من می گوید:
"دخترمن،
- وقتی به نعمتی که به مادرم دادم فکر می کنی،
-به این حقیقت هم فکر کن که من به هر موجودی برکت داده ام.
همه چیز برکت داشت:
افکارشان، حرف هایشان،
ضربان قلبشان، قدم هایشان و
اعمال آنها برای من انجام شده است.
مطلقاً همه چیز با برکت من مشخص شد.
تمام خوبی هایی که این موجود می تواند انجام دهد قبلاً توسط انسانیت من انجام شده است. بنابراین، همه چیز توسط من خدایی شد.
او ادامه داد:
"زندگی من واقعاً به زمین می رود،
- نه تنها در مراسم مقدس،
-بلکه در روح هایی که در فیض من زندگی می کنند.
مخلوقات نمی توانند هر کاری را که من انجام داده ام بپذیرند. توانایی های آنها محدود است.
مثل این
در چنین روحی به جبران خود ادامه می دهم ،
در این یکی ستایش من،
در آن دیگر تشکر من،
در آن غیرت من برای تقدس روح،
در این دیگر رنج های من، و غیره .
با توجه به کیفیتی که ارواح با من متحد می شوند، زندگی خود را در آنها توسعه می دهم.
تصور کن این موجودات چه دردی برای من ایجاد می کنند که
در حالی که من می خواهم در آنها بازی کنم،
به من توجه نکن .»
بعداً او ناپدید شد و من دوباره بدنم را پر کردم.
تو حالت همیشگیم بودم همین که عیسی را دیدم به من گفت:
"فرشتگان قادر به نگهبانی روح هستند یا نه،
انجام وظایف خود ه
آنها هرگز این وظیفه را که خداوند به آنها واگذار کرده است، رها نمی کنند.
اگرچه، با وجود
- مراقبت از آنها،
- شور و شوق آنها و
- حضور آنها،
آنها می بینند که روح ها گم می شوند، آنها همیشه در جای خود هستند.
آیا این درست نیست
- بسته به موفقیت یا شکست آنها،
جلال بیشتر یا کمتر به خدا بده.
زیرا اراده آنها همیشه در جهت تکمیل کاری است که به آنها سپرده شده است.
«قربانیان روح، فرشتگان انسانی هستند که باید
- تعمیر برای بشریت،
التماس کردن از طرف او e
-از آن محافظت کن
چه آنها در مأموریت خود موفق باشند یا نه،
- آنها نباید کار خود را قطع کنند،
- حداقل نه قبل از اینکه از بالا به آنها نشان داده شود.
امروز صبح در درون خود عیسی شایان ستایش خود را دیدم که تاج خار بر سر گذاشته بود. با دیدنش اینطوری بهش گفتم:
«پروردگار ناز من، چرا سرت
- به بدن تازیانه ات که این همه زجر کشیده و خون ریخته حسادت می کند - و نمی خواست با رنج کمتر از او عزت پیدا کند.
تا زمانی که دشمنان خود را تحریک نکنید
-با چنین تاجی از خارهای دردناک تاجگذاری کنم؟"
عیسی در پاسخ گفت:
"دخترمن،
تاج گذاری با خار معانی مختلفی دارد .
در حالی که مطالب زیادی در مورد آن گفته شده است، هنوز چیزهای زیادی برای گفتن وجود دارد. سرم انگار در حال رقابت با بدنم بود، رنجش و جریان خونش را میخواست.
او خاطرنشان می کند که این چیزی است که برای یک ذهن مخلوق تقریباً غیرقابل درک است.
سر جسم و روح را یکی می کند .
به گونه ای که بدن بدون سر هیچ است.
حتی اگر زندگی بدون اعضای دیگر ممکن باشد، زندگی بدون سر غیرممکن است، زیرا این جزء اساسی کل انسان است.
بدن چه گناه کند و چه نیکی کند، این سر است که همه چیز را هدایت می کند.
بقیه بدن ابزاری بیش نیست.
" سرم مجبور شد
- پادشاهی و ربوبیت من را باز گردان،
-دریافت شایستگی به طوری که
- آسمان های نوین فیض و
-دنیاهای جدیدی از حقیقت می توانند در ذهن انسان نفوذ کنند
برای مقابله با جهنم گناهان و هوس های پلید.
من می خواستم تاجگذاری تمام خانواده بشری را بر سر بگذارم
-از جلال، -از شرف و -از کرامت.
بنابراین من ابتدا می خواستم تاج گذاری بر انسانیت خود داشته باشم،
-حتی با تاجی دردناک از خار،
-نماد تاج جاودانگی،
آن را به مخلوقاتی که به خاطر گناه از دست داده بودند، پس دادم.
همچنین، تاج گذاری با خار به معنای
که بدون خار جلال و افتخاری نیست.
احساسات هرگز قابل کنترل نیستند
و نه فضایل اکتسابی
بدون تلف شدن جسم و روح.
قدرت واقعی به دست می آید
-با موهبت خود،
-با زخم های مرگ و فداکاری.
بالاخره تاج خار یعنی
-که من تنها پادشاه واقعی هستم و
- کسی که مرا تنها پادشاه قلبش می کند شادی و آرامش داشته باشد.
من او را ملکه پادشاهی خود خواهم کرد.
آن قطرات خونی که از سرم فوران کرد
آنها ذهن انسان را از علم سلطنت من بر آنها غرق کردند.»
چگونه می توانم احساس خود را در نتیجه سخنان عیسی بیان کنم؟
کلمات من را شکست می دهند
واقعاً این کمی که گفتم به نظر من ناسازگار است.
من فکر می کنم وقتی در مورد چیزهای خدا صحبت می کنیم باید اینطور باشد.
از جانب
-خداوند مخلوق نیست و
-ما مخلوقات او هستیم
ما نمی توانیم در مورد او بدون سرهم بندی صحبت کنیم.
در حالی که در حالت همیشگی بودم، احساس گناه و تلخی می کردم. عیسی شایان ستایش من مانند رعد و برق در من ظاهر شد.
همین که دیدم گناهانم ناپدید شد.
لرزان به او گفتم: پروردگارا چگونه ممکن است در حضور تو که باید بیشتر به گناهانم آگاه شوم برعکس شود؟
او جواب داد:
«دخترم، حضور من دریای بی حد و مرز است.
چه کسی به حضور من می آید
مثل قطره آب است که وارد دریا می شود. وقتی در دریای من رقیق شده است چگونه بفهمم که گل آلود است یا شفاف؟
لمس الهی من همه چیز را پاک می کند، آنچه را که سفید است سیاه می کند. پس چرا می ترسی؟
علاوه بر این، اراده من نور است.
از آنجایی که شما همیشه اراده من را انجام می دهید، در این نور زندگی کنید:
تبدیل می کند
- رنجهای شما، - محرومیتهای شما و - رنجهای شما برای تغذیه نور برای روح شما.
تنها غذای اساسی که به زندگی واقعی می بخشد، اراده من است.
آیا نمی دانی که این رژیم مداوم نور باعث می شود عیوبی که روح به دست می آورد از بین برود؟
گفت، او ناپدید شد.
من به حالت همیشگی خود ادامه دادم و عیسی شایان ستایش خود را فقط در لحظات کوتاهی دیدم. او به من گفت:
«دخترم، می دانی گناه چیست؟
این یک عمل اراده انسان است
در مخالفت با اراده الهی انجام می شود.
دو دوست را در اختلاف تصور کنید:
اگر اختلاف آنها جزئی باشد، می توان گفت که دوستی آنها آنطور که باید کامل نیست.
-چطور میتوانند همدیگر را دوست داشته باشند و همدیگر را در تضاد باشند؟
عشق واقعی نیاز دارد
- در خواست دیگری زندگی کنید،
- حتی به قیمت فداکاری.
اگر اختلاف جدی باشد، آنها دیگر دوست نیستند بلکه دشمن هستند. گناه چنین است.
مخالفت با اراده الهی حتی در کوچکترین چیزها. مثل این است که با خدا دشمن شویم.
همیشه عامل این گونه درگیری ها موجود است. "
با اعتراف کننده ام در مورد ترس هایم صحبت کرده بودم
-اگر حالت قربانی من مطابق با خواست خدا باشد یا خیر
-اگر، برای تأیید این موضوع، لازم نیست سعی کنم از این حالت خارج شوم تا ببینم آیا می توانم یا نه.
اعتراف کننده من بدون مشکلات همیشگی به من گفت:
"باشه، فردا سعی می کنی."
احساس می کردم از زیر باری رها شده ام. کشیش
مراسم عشای ربانی را برگزار کرد. پس از عشای ربانی، عیسی شایان ستایش خود را در خود دیدم، در حالی که دستانش به هم چسبیده بود، به من خیره شد و برای رحمت و کمک طلبید. در آن لحظه از بدنم خارج شدم.
خود را در اتاقی دیدم که در آن زنی نجیب و ارجمند، به شدت فلج شده بود و در تخت خوابیده بود.
تخته سر تختش آنقدر بلند بود که سقف را لمس می کرد.
من مجبور شدم بالای سر این تخته بایستم که توسط یک کشیش حمایت می شد تا تخت را ثابت نگه دارم و مراقب بیمار باشم.
در مدتی که در این مقام بودم، مذهبی را می دیدم
- اطراف تخت e
- آماده سازی درمان برای بیمار.
با تلخی فراوان به یکدیگر گفتند:
"او خیلی مریض است، خیلی مریض است!
فقط کمی تکان دادن از روی تخت کافی است."
روی محکم گرفتن سر تخت تمرکز کردم
از ترس اینکه حرکت تخت باعث مرگ خانم شود.
با دیدن این که مصیبت در جریان است و از بی تحرکی آزرده خاطر شدم به کسی که مرا نگه داشت گفتم:
«از ترحم، مرا ناامید کن؛ من در آنجا هیچ کاری انجام نمیدهم و به او کمک نمیکنم.
در طبقه پایین، حداقل می توانستم به او خدمت کنم و به او کمک کنم. "کشیش پاسخ داد:
"مگر نشنیده ای که کوچکترین حرکت تخت می تواند وضعیت او را به شدت بدتر کند؟ اگر بگذارم پایین بروی، کسی نیست که تخت را تثبیت کند و او می میرد."
گفتم: مگر می شود فقط با این کار از مرگ او جلوگیری کنم؟
بعد از چند بار تکرار این کلمات، بدون اینکه دیگر کسی مرا در آغوش بگیرد، مرا زمین زد.
به بیمار نزدیک شدم و در کمال تعجب و تأسف دیدم که تخت در حال حرکت است.
صورتش پر از هیبت شد.
او می لرزید و غرش مرگ را به گوش می رساند.
اندک حاضران مذهبی شروع به گریه کردند و گفتند: دیر شده، در آخرین نفس هاست.
سپس دشمنان، سربازان و افسران برای ضرب و شتم زن بیمار وارد اتاق شدند. او با اینکه به شدت بیمار بود، برخاست و با شجاعت و وقار فراوان، پیشنهاد کتک خوردن و زخمی شدن را داد.
با دیدن این، مثل برگ شروع به لرزیدن کردم و با خود گفتم: من عامل همه اینها هستم، به خاطر من این بلا اتفاق می افتد.
من فهمیدم که این زن نماد کلیسا است، در اندام هایش فلج و بسیاری چیزهای دیگر (که نیازی به ذکر آنها نیست، زیرا معنی از آنچه نوشته ام مشخص است).
سپس عیسی در درون من گفت:
"اگر شما را برای همیشه معلق کنم، دشمنان من شروع به ریختن خون کلیسای من خواهند کرد."
عرض کردم: پروردگارا، اینطور نیست که نمی خواهم در این حالت بمانم، بهشت اجازه نمی دهد حتی یک لحظه از اراده تو کناره گیری کنم، اگر می خواهی بمانم، می مانم وگرنه ترک خواهد کرد."
عیسی ادامه می دهد:
«دخترم، اگر اعتراف کننده تو را با این جمله تبرئه کند:
"باشه، فردا تلاش می کنی."، نقش شما به عنوان یک قربانی متوقف می شود.
تنها از طریق اطاعت است که قربانی روح می شود.
در صورت لزوم معجزه ای از قدرت مطلق خود انجام خواهم داد تا کسی که شما را راهنمایی کند روشن کند.
من با خوشحالی رنج کشیدم، اما این اطاعت از پدر عزیزم بود که مرا قربانی کرد.
او می خواست که تمام اعمال من با مهر اطاعت مشخص شود. "
وقتی به بدنم برگشتم، ترسیدم حالت قربانی خود را ترک کنم، اما عجله کردم و گفتم:
"او اینجاست که با اطاعت هدایت می شود، باید در مورد آن فکر کند. اگر خداوند من را بخواهد، من آماده هستم."
تو حالت همیشگیم بودم فکر می کردم اگر خداوند نیامد، باید سعی کنم خودم را مجبور کنم تا ببینم حداقل می توانم موفق شوم یا نه.
عیسی دوست داشتنی من آمده است.
او به من نشان داد که تا زمانی که میخواهم در حالت قربانی بمانم، او مرا طوری به سمت خود میکشاند که نمیتوانم دور شوم.
و اگر بخواهم از این حالت خارج شوم، من را کنار می کشد و من را در انجام این کار آزاد می گذارد.
منم نمیدونستم چیکار کنم و با خودم گفتم:
«چقدر دوست دارم اعتراف کننده ام را ببینم و از او بپرسم که باید چه کار کنم. اندکی بعد پروردگارمان را با اقرارگرم دیدم.
به او گفتم: «به من بگو اگر باید بمانم، بله یا نه.
همانطور که گفتم متوجه شدم که اعتراف کننده دستوری را که روز قبل به من داده بود پس گرفت. بلافاصله تصمیم گرفتم بمانم، با این فکر که اگر درست باشد که دستور را پس گرفته است، خوب است.
و اگر فقط تصور می کردم که او بازنشسته شده است، نتیجه گیری من اشتباه بود. بنابراین وقتی اعتراف کننده ام آمد و به من گفت که این کار را یک روز دیگر امتحان کنم، آرام شدم.
پس از اندکی ظهور، عیسی مبارک به من گفت:
«دخترم، زیبایی روح در فیض آنقدر زیاد است که خود خداوند مجذوب آن شده است.
فرشتگان و مقدسین از دیدن این شگفتی بزرگ شگفت زده می شوند.
آنها به سمت این روح می دوند که هنوز در دنیا زندگی می کند اما دارای فیض است.
آنها که مجذوب عطر آسمانی آن می شوند و برای بزرگ ترین لذت خود، همان عیسی را در این روح می یابند که در بهشت آنها را مسرت بخشید.
آنقدر که با این روح بودن را به اندازه زندگی در بهشت دوست دارد.
«چه چیزی این معجزه را دائماً به روح اعطا می کند،
- با سایه های جدید زیبایی، این زندگی در اراده من است.
چیزها
- لکه های ناقص را از روح پاک می کند
- آیا به او نسبت به شیئی که دارد آگاهی می دهد؟ اراده من.
چه چیزی روح را تقویت و تثبیت می کند و آن را در فیض ثابت نگه می دارد؟ اراده من.
« زندگی در اراده من اوج تقدس است. منجر به تکامل مستمر در فیض می شود.
اما هر کس که امروز اراده من و فردا اراده او را انجام دهد، نمی تواند در فیض تأیید شود: پیشرفت می کند و عقب نشینی می کند.
روحش را خیلی آزار می دهد
این امر خداوند و روح او را از جلال بسیار محروم می کند.
مثل کسی است که یک روز ثروتمند است و روزی فقیر. نه در مال و نه در فقر تأیید شده است.
هیچ کس نمی تواند بگوید که چگونه خواهد شد."
سپس او ناپدید شد. کمی بعد اعتراف کننده ام آمد.
آنچه نوشته بودم را به او گفتم و او به من اطمینان داد که واقعاً دستوری را که به من داده بود پس گرفته است.
در اطاعت از اعتراف کننده ام، اکنون در مورد چیزهایی که در 24 اکتبر فهمیدم صحبت خواهم کرد.
زن نماد کلیسا بود.
او نه تنها بلکه در اندام هایش فلج است.
حتی اگر به سجده و بدرفتاری دشمنان و ناقص بودن دست و پا برود، هرگز حیثیت و شرافت خود را از دست نمی دهد.
من آن را متوجه شدم
-این واقعیت که زن در رختخواب دراز کشیده بود به این معنی بود که
کلیسا با وجود اینکه تحت ستم، فلج و مورد حمله دشمنانش قرار گرفته است، از استراحتی همیشگی آرام می گیرد.
- در آرامش و امنیت در رحم پدری خداوند،
- مثل بچه در شکم مادر.
من همچنین فهمیدم که سر تختی که به سقف می رسید نماد محافظت الهی است که همیشه از کلیسا حمایت کرده است.
همه چیز در کلیسا از بهشت به او می رسد :
- مقدسات،
- دکترین ه
-همه بقیه
همه چیز بهشتی، مقدس و پاک است.
ارتباط مستمری بین بهشت و کلیسا وجود دارد.
در مورد معدود مذهبیهایی که به این زن کمک کردند، میدانم
که نماینده این چند نفر بودند
که با به خطر انداختن جان خود از کلیسا دفاع می کنند،
از بدی هایی که دریافت می کند به گونه ای رنج می برد که گویی مال خودش است.
اتاقی که خانم در آن زندگی می کرد، ساخته شده از سنگ، نشان داده شده است
-قدرت کلیسا e
- استقامت او در عدم واگذاری هیچ یک از حقوق خود.
زن در حال مرگ شجاعانه قبول می کند که توسط دشمنانش کتک بخورد
این واقعیت را نشان می دهد که کلیسا،
-حتی اگر به نظر می رسد که می میرد،
با بی باکی زیاد رفتار می کند
رنج و خون ریخته شده روح واقعی او را منعکس می کند: او مانند عیسی مسیح همیشه آماده مرگ است.
من در حالت همیشگی خود بودم و مدتی عیسی دوست داشتنی خود را دیدم.
او به من گفت:
"دخترمن،
پذیرفتن رنج ها و رنج ها خوب و ستودنی است
- به عنوان توبه و - به عنوان مجازات. اما این روش خدا نیست.
من کارهای زیادی انجام داده ام و رنج های زیادی کشیده ام.
اما تنها انگیزه من عشق پدرم و انسانها بود.
به راحتی می توان فهمید که آیا موجودی به شیوه ای الهی عمل می کند و رنج می برد:
فقط عشق پشت اعمال و رنج های اوست.
اگر دلایل دیگری ولو خوب دارد به این دلیل است که در سطح مخلوقات عمل می کند. شایستگی که او در آن زمان دریافت می کند همین است
- که یک موجود می تواند به دست آورد و
- من سزاوار الهی نیستم.
اگر شیوه عمل من را بپذیرد، آتش عشق
از بین بردن همه نابرابری ها و نابرابری های موجود در آن ه
او در یک اثر مخلوق و من حل خواهد شد.
امروز صبح عیسی شایان ستایش من در باطن مجسم شده بر من ظاهر شد. با نگاهی به من گفت:
«دخترم، وقتی می بینم روحی با اهداف آفرینش من سازگار است، راضی می شوم، زیرا در او می بینم که کارم به هدف خود رسیده است. نسبت به او احساس وظیفه می کنم.
«زندگی در اراده من اوج تقدس است و به تکامل مستمر فیض می انجامد. اما هر که امروز وصیت من و فردا اراده او را انجام دهد، نمی تواند در فیض تأیید شود: او پیشروی می کند و عقب نشینی می کند.
این باعث آسیب زیادی به روح او می شود.
این امر خداوند و روح او را از جلال بسیار محروم می کند.
مثل کسی است که یک روز ثروتمند است و روزی فقیر. نه در مال و نه در فقر تأیید شده است.
هیچ کس نمی تواند بگوید که چگونه خواهد شد."
سپس او ناپدید شد. کمی بعد اعتراف کننده ام آمد. بهش گفتم چی نوشته بودم و.
او به من اطمینان داد که واقعاً دستوری را که به من داده بود پس گرفته است.
در اطاعت از اعتراف کننده ام، اکنون در مورد چیزهایی که در 24 اکتبر فهمیدم صحبت خواهم کرد.
زن نماد کلیسا بود .
او نه تنها بلکه در اندام هایش فلج است.
حتی اگر به سجده و بدرفتاری دشمنان و ناقص بودن دست و پا برود، هرگز حیثیت و شرافت خود را از دست نمی دهد.
فهمیدم که زن روی تخت دراز کشیده است
به این معنی بود که
- حتی اگر تحت ستم، فلج و مورد حمله دشمنان قرار گیرد،
- کلیسا با آرامش و امنیت دائمی در رحم پدری خدا آرام می گیرد، مانند کودکی در شکم مادرش.
همچنین فهمیدم که سر تختی که به سقف میرسید ، حافظ الهی را نشان میداد که همیشه از کلیسا حمایت میکرد.
همه چیز در کلیسا از بهشت به او می رسد:
مقدسات، آموزه ها و همه چیزهای دیگر. همه چیز بهشتی، مقدس و پاک است.
ارتباط مستمری بین بهشت و کلیسا وجود دارد.
او اضافه کرد:
"وظیفه من نسبت به او عشق شدیدتر است که به او اجازه می دهد خوشبختی بهشت را بچشد.
به عبارت دیگر،
من هوش او را با آگاهی از حقایق ابدی تغذیه می کنم،
با زیباییم نگاهش را تازه کردم
با شیرینی صدایم گوش هایش را نوازش می کنم
با بوسه هایم دهانش را می پوشانم و
با تمام محبت قلبش را در آغوش می گیرم .
همه اینها با هدفی که من آن را ایجاد کردم مطابقت دارد:
-من را بشناس
-دوستم داشته باش و
- در خدمتم.»
او ناپدید شد و سپس با ترک بدنم، اعتراف کننده ام را دیدم.
آنچه عیسی به من گفته بود را به او گفتم
از او پرسیدم آیا در راه حق هستم؟
او پاسخ داد: بله، شما خوب می دانید که چگونه از خدا صحبت کنید، زیرا وقتی خدا صحبت می کند و روح گوش می دهد.
- نه تنها صحت کلمات شنیده شده را درک می کند،
- اما او از درون بسیار متاثر شده است
که فقط روح خدا می تواند نویسنده این کلمات باشد.
امروز صبح عیسی دوست داشتنی من نیامد و من به خودم گفتم: "چه کسی می تواند بگوید آیا پروردگار ما می آید یا بهتر بگویم دشمنی که می خواهد مرا فریب دهد.
چگونه عیسی مسیح می تواند مرا به این بی رحمی رها کند؟»
همانطور که فکر می کردم، برای چند لحظه خودش را به من نشان داد. دست راستش را بلند کرد و انگشت شستش را به دهانم فشار داد و به من گفت:
"آرام باش، آرام باش!
درست است کسی که خورشید را دیده چنین بگوید
-این خورشید نبود
-فقط به این دلیل که در این لحظه خاص او را نمی بینید؟
آیا عادلانه تر و معقول تر است که او به سادگی بگوید که خورشید پنهان است؟"
سپس او ناپدید شد. اما با وجود اینکه او را نمی دیدم، دستانش را حس می کردم
-من را لمس کن،
- بارها و بارها دهان، ذهن و قلبم را لمس کنید. باعث درخشش من شد.
اما از آنجایی که نمی توانستم آن را ببینم، شروع به شک کردم.
دوباره به من ظاهر شد و اضافه کرد:
"هنوز راضی نیستی؟
خطر خراب کردن شغل من در خودت را داری زیرا در شک و تردید، آرامش ندارید.
من منبع آرامش هستم . هر کس
- متوجه شوید که آرامش ندارید شک خواهید کرد
-این من هستم، پادشاه صلح،
-کسی که شما را راهنمایی می کند و در شما زندگی می کند.
آه! نمیخوای منطقی باشی؟
درست است که من هر کاری در روحم انجام می دهم و بدون من هیچ چیز به دست نمی آید.
این هم درست است که من همیشه رگه ای از اراده آزاد در روحم به جا می گذارم.
با ناراحتی، اتحاد خود را با من می شکنی.
سپس من باید دستانم را روی هم بگذارم، زیرا من از انجام هر کاری در تو منع شده ام.
باید صبر کنم تا دوباره به آرامش برسی و اراده تو با من یکی شود.
http://casimir.kuczaj.free.fr/Orange/perski.html