کتاب بهشت

 http://casimir.kuczaj.free.fr/Orange/perski.html

 جلد 8

 

تو حالت همیشگیم بودم عیسی مبارک نیامده بودمن تعجب کردم

چه عملی است که خداوند را بیشتر خشنود می کند و

-چه کسی بیشتر می تواند او را تشویق کند که بیاید:

پشیمانی از گناهان یا تسلیم صبر.

در حالی که به این افکار مشغول بودم، کوتاه آمد و   به من گفت  :

 

"دخترمن،

زیباترین کار و چیزی که من بیشتر دوست دارم این است

- رها شدن کامل در اراده من،

- رها شدن چون روح فراموش می کند که وجودش وجود دارد، در حالی که هر چه در آن است اراده الهی است.

 

حتی اگر درد برای گناهان باشد

قابل   ستایش است

وجود شخص را از بین نمی برد.

 

اما خود را کاملاً به اراده من بسپار

- وجود خود را از بین می برد و

- او را به تصرف مجدد وجود الهی سوق می دهد.

 

با تسلیم شدن در اراده من، روح به من افتخار بیشتری می بخشد زیرا

-او هر چیزی را که بتوانم از آن موجود بخواهم به من می دهد و

- به من این امکان را می دهد که آنچه را که از من بیرون آمده است را به درون خود بازگردانم.

 

بنابراین روح تنها چیزی را که باید داشته باشد، پیدا می کند، یعنی

-خداوند

-با همه چیزش.

 

تا زمانی که او به طور کامل در اراده خدا بماند،

- روح صاحب خداست.

اگر وصیت من را ترک کند، می یابد

- وجود شخصی او

- با تمام شرارت های فاسد طبیعت ".

 

امروز صبح احساس می کردم که متوقف شده ام، نمی توانم به جلو یا عقب بروم.

 

به عیسی گفتم:

"خداوندا، نمی توانم بگویم که چه احساسی دارم، اما این برای من عذاب نمی دهد. چه من آخرین نفر باشم، چه هنوزم یا جلوتر،

تا زمانی که من در اراده تو هستم، همیشه   خوب هستم.

هر جا که هستم،

اراده تو همیشه مقدس است و من همیشه خوبم.

 

در همین لحظه عیسی مبارک آمد و   به من گفت  :

«دخترم،   شجاعت!

اگر احساس آرامش می کنید نترسیداما   مراقب باشید

- برای استراحت در وصیت من،

- بدون ترک آن در هر صورت.

 

من هم در تو استراحت می کنم، اما،

در   یک چشم به هم زدن،

من بیش از آنچه سال ها و سال ها انجام داده ام انجام می دهم.

 

می بینید، برای دنیا به نظر می رسد که من ایستاده ام

چون از آنجایی که او مستحق مجازات شدید است و من نه، به نظر نمی‌رسد حرکتی داشته باشم.

با این حال، اگر عصا را در دست بگیرم، خواهید دید که در تمام این توقف ها چه اتفاقی می افتد.

 

برای شما هم باید همینطور باشد: همیشه در اراده من باقی بمانید،

- اگر دیدی که او می خواهد جلوی تو را بگیرد، بس کن و به اراده من شادی کن.

- اگر دیدی که اراده من از تو می خواهد که راه بروی، در او قدم بزن

 

پس تو با من راه خواهی رفت و همان اراده من را خواهی داشتپیوسته در نظم اراده من بمان،

- اگر ساکن هستید یا در حال حرکت هستیدو شما همیشه خوب خواهید بود.

 

داشتم در مورد یک قدیس می خواندم

- که همیشه به فکر گناهانش بوده و

- که از خداوند برایشان پشیمانی و آمرزش خواستندفکر کردم:

 

«چه فرقی بین من و این قدیس!

من هرگز به گناهان خود فکر نمی کنم و این مقدس همیشه به گناهان خود فکر کرده استبدیهی است که من اشتباه می کنم. "

 

در آن لحظه احساس کردم عیسی در درون من حرکت می کندگویی از طریق نوری   به من گفت  :

"احمق، احمق! نمی‌خواهی بفهمی؟

چه زمانی اراده من باعث ایجاد گناه و نقص شد؟ اراده من همیشه مقدس است و روحی که در آن زندگی می کند قبلاً مقدس است.

 

او از اراده من لذت می برد، خود را با آن تغذیه می کند و به هر چیزی که در آن وجود دارد فکر می کند، حتی اگر این روح در گذشته اشتباه کرده باشد.

 

زیرا در زیبایی، قداست و بیکران اراده من یافت می شود،

- زشتی گذشته خود را فراموش کند

- او فقط به حال فکر می کند،

مگر اینکه اراده من را ترک کنی

 

در این مورد

-چون به وجود خود بازگشته است

- جای تعجب نیست که او گناهان و بدبختی های خود را به یاد می آورد.

 

به خاطر داشته باشید که،

- در وصیت نامه من،

-این افکار گناه و نفس نمی توانند وارد شوند.

 

 

اگر روح آنها را احساس کند، یعنی

که در من پایدار و به خوبی ثابت نیست   ،

اما بگذار گاهی مرا ترک کنم.

 

بعد از آن در حالت همیشگی خودم بودمعیسی را برای مدت کوتاهی دیدم.

 

او به من گفت  :

 

"دخترم، حقیقت،

- حتی اگر مورد آزار و اذیت قرار گیرد،

-نمی تواند کمک کند اما آن را به عنوان چنین تشخیص دهد.

 

و زمانی خواهد رسید که حتی حقیقت جفا شده شناخته و محبوب خواهد شد.

در این روزهای غم انگیز،

-همه چیز دروغ و فریب است و

-برای اینکه حقیقت حکومت کند، انسان نیاز به ضرب و شتم و نابودی دارد.

 

بخشی از مجازات از طرف خود مردان خواهد بود

که یکدیگر را نابود خواهند کردمجازات های بیشتری از من خواهد آمد   ،

- به ویژه برای فرانسه

جایی که آنقدر مرگ و میر وجود خواهد داشت که تقریباً خالی از سکنه خواهد شد

 

فکر کردم:

چقدر حالم بد شد!

اما خداوند نه مرا ملامت می کند و نه اصلاح می کند.» در حالی که اینطور فکر می کردم، احساس کردم عیسی در درونم حرکت می کند و   به من گفت  :

 

دخترم، ادامه بده، ادامه بدهاگر مهربانی و مهربانی و رحمت باشند.

آنها همچنین عدالت، صلابت و قدرت هستند!

 

اگه دیدمت

-پسرفت یا

- تو پس از تمام لطف هایی که به تو داده ام، ارادی مرتکب اشتباه می شوی، تو مستحق ضربه ای هستی و در واقع، من تو را خواهم زد.

 

اگر این کار را نکنم، خودت می‌توانی دلیلش را بفهمیبه همین ترتیب، اگر من همیشه با شما صحبت نکنم،

برای این است که بتوانید در ذهن خود در مورد حقایقی که به شما آموخته ام تعمق کنید.

 

داخل خانه خود را وارد کنید، به من بپیوندید.

و من همیشه با تو خواهم بود تا در تو عمل کنم. "

 

تو حالت همیشگیم بودم

من خودم را با عیسی دوست داشتنی ام بیرون از بدنم دیدم.

با دیدن تاج خار او، تاجش را برداشتم و با دو دست روی سرم گذاشتم و محکم فشار دادم.

اوهچقدر احساس کردم خارها در وجودم نفوذ کردند!

با این حال، از رنج کشیدن برای کاهش رنج عیسی احساس خوشحالی کردم.

 

به او گفتم:

"عیسی خوب من، به من بگو آیا هنوز زمان زیادی تا اینکه مرا به بهشت ​​ببری باقی مانده است."

او پاسخ داد    در واقع، بسیار کم استتکرار می کنم:

"کوچولوی شما ممکن است فقط ده یا بیست سال داشته باشد. من قبلاً به چهل رسیده ام.

دو سال."

 

او گفت:

"این درست نیست.

سالهای شما شروع نشد تا اینکه قربانی شدید.

مهربانی من تو را صدا زد

می توان گفت که از آن لحظه به بعد، واقعاً زندگی را شروع کردیدهمانطور که من تو را به زندگی بر روی زمین فراخواندم.

بنابراین، در یک زمان بسیار کوتاه، من شما را به زندگی من در بهشت ​​فرا خواهم خواند. "

 

در این زمان،

دو ستون از دست عیسی مبارک بیرون آمد که سپس یکی شد.

این ستون ها را محکم روی شانه هایم گذاشت.

جوری که نمیتونم از پایین بیرون بیام

 

وقتی مرا پیش خود صدا کرد،

-کسی نیامد که پشتش را زیر این ستون ها بگذارد و

- در دستانش آویزان ماند.

در آن لحظه قتل عام های مختلف در راه بود.

 

من فهمیدم که   این   ستون ها   نمایانگر   کلیسا و   جهان است  .

-که از مقدس ترین دستان عیسی بیرون آمد و

در زخم های مقدس او نگهداری می شوند.

 

آنها همیشه آنجا خواهند بود.

ولی

- اگر عیسی خوب نتواند آنها را کجا بگذارد،

- خیلی زود از گرفتن آنها در دستش خسته می شودمراقب بدبختی های وحشتناکی باشید که اتفاق می افتد!

این بدبختی ها آنقدر زیاد است که فکر می کنم بهتر است در مورد آنها صحبت نکنم.

 

عیسی که در حالت همیشگی من بود، کوتاه آمد و بدون فکر کردن به او گفتم: «خداوندا، دیروز داشتم اعتراف می‌کردم، اگر می‌مردم و می‌دیدم که اعتراف گناهان را می‌بخشد، آیا مستقیماً مرا به بهشت ​​نمی‌بردی. ؟"

 

او به من گفت  :

 

«دخترم، درست است که اعتراف گناهان را می بخشد.

با این حال، مطمئن ترین و مطمئن ترین راه برای فرار از برزخ عشق استعشق باید شور غالب روح باشد:

-عشق در افکار

-عشق در کلمات

-عشق در عمل

همه چیز، مطلقاً همه چیز، باید در عشق پیچیده شود!

بنابراین عشق مخلوق، با دریافت که روح کاملاً عشق است، عشق مخلوق را در خود جذب می کند.

 

در واقع   برزخ کاری جز این ندارد

برای پر کردن خلاءهای عشق موجود در روح

 

و وقتی این شکاف ها پر شد، روح تسلیم بهشت ​​می شود.

اگر چنین شکافی در روح نباشد، در برزخ کاری ندارد».

 

من در حالت همیشگی خود بودم که عیسی مبارک آمد و به من گفت:

دخترمن

نشانه واقعی این است که یک روح در اراده من زندگی می کند،

این است که در هر شرایطی در آرامش باقی می ماند.

اراده من بسیار کامل و مقدس است

که نمی تواند حتی سایه تحریک را ایجاد کند.

 

اگر در تناقضات، ناراحتی ها یا تلخی ها،

- روح احساس ناراحتی می کند،

او نمی تواند بگوید که در اراده من است.

 

اگر او احساس می کند که ناامید شده و در عین حال مشکل دارد،

او می تواند بگوید که حداکثر در سایه اراده من است.

 

روحی که خارج از اراده من است، این همه آشفتگی را احساس می کند،

اما نه روحی که در اراده من است.

 

وقتی با کسی در مورد اراده الهی صحبت کردم، تأیید می کردم که اگر شخصی در اراده الهی است و احساس خشکی می کند، باید آرامش خود را حفظ کند.

بعداً، در حالی که من در حالت عادی خود بودم، عیسی مرا اصلاح کرد و گفت:

 

دخترمن

وقتی از اراده من صحبت می کنید بسیار مراقب باشید.

زیرا اراده من آنقدر خوشحال است که سعادت ما را تشکیل می دهد.

 

از سوی دیگر اراده انسان بسیار ناگوار است

- اگر می توانست وارد اراده ما شود،

شادی ما را از بین می برد و علیه ما جنگ می کرد.

 

نه خشکی، نه وسوسه، نه نقص، نه تلاطم و نه سرما نمی توانند با اراده من همزیستی کنند.

چون سبک است و تمام طعم ها را در خود دارد.

 

اراده انسان چیزی نیست جز قطره کوچکی از تاریکی که پر از چیزهای ناپسند است  .

 

بنابراین اگر روحی در اراده من باشد، به محض ورود به آن، در تماس خودش،

- قطره کوچک تاریکی او توسط نور من حل شده است تا این نور بتواند در او ساکن شود.

 

گرمای اراده من سردی و خشکی آن را از بین بردذوق الهی من بی مزه ای آن را از بین برده است.

و شادی من او را از غم رها کرد.

 

از آنجایی که در حالت همیشگی خودم بودم، خودم را بیرون از بدنم در یک کلیسا دیدم،

و فکر کردم زنی بسیار زیبا را دیدم که سینه هایش چنان پر از شیر بود که به نظر می رسید در حال ترکیدن هستند.

بانو با من تماس گرفت و به من گفت:

دخترم، این نشان دهنده وضعیت کلیسا است.

همه اش سرشار از تلخی درونی است و علاوه بر این، در آستانه چشیدن تلخی بیرونی است.

شما کمی رنج بکشید که این تلخی ها کم شده است. "

پس از گفتن این سخن، سینه های خود را باز کرد و در حالی که با دستان خود گلدانی درست کرد، آنها را از شیری پر کرد که به من داد تا بنوشم.

خیلی تلخ بود و آنقدر عذابم داد که نمی دانم چطور بگویم.

 

در آن لحظه، من افرادی را دیدم که درگیر یک انقلاب بودند، وارد کلیساها می شدند، محراب ها را برمی داشتند، آتش می زدند، سعی می کردند کشیشان را بکشند.

شکستن مجسمه ها و هزاران توهین و توهین دیگر.

در حالی که آنها این کار را می کردند، خداوند مجازات های دیگری را از بهشت ​​فرستادبسیاری کشته شدند.

به نظر یک سرزنش عمومی علیه بود

کلیسا، دولت و در میان خود مردممن ترسیده بودم.

 

به سوی بدنم برگشتم و خود را در حضور ملکه مادرمان با همراهی سایر مقدسین دیدم.

آنها به عیسی مسیح دعا کردند تا من را رنج دهد.

به نظر می رسید که عیسی به آنها توجهی نمی کند، اما آنها اصرار می کردند.

 

عیسی خجسته و مبارک گفت: "مرا اذیت نکن وگرنه آن را با خود خواهم برد!"

 

به نظر می رسد کمی رنج کشیده ام.

 

می توانم بگویم در مجموع در چند روز اخیر که در حالت همیشگی ام بودم، فقط انقلاب و مجازات دیده ام.

 

عیسی مبارک تقریباً همیشه کم حرف بود و گهگاه فقط چیزهایی از این قبیل می گفتم:

دخترم، به من خشونت مکن، وگرنه تو را وادار می‌کنم که این حالت را ترک کنی.

 

پس جواب دادم: «زندگی من و تمام زندگی من، اگر می خواهی آزاد باشی تا هر کاری را که می خواهی انجام بدهی، مرا با خود ببر.

بنابراین شما می توانید آنچه را که می خواهید انجام دهید."

 

این روزها برای رویارویی با حضرت عیسی صبر زیادی لازم است.

 

در حالی که در حالت همیشگی خود بودم، عیسی برای لحظه ای کوتاه آمد و   به من گفت  :

 

"دخترمن،

تا فیض من به روح دسترسی آزاد داشته باشد،

- باید در دنیا باشد

گویی چیزی جز خدا و خودش نبود.

 

زیرا هر فکر یا امر دیگری بین روح و خدا به وجود می آید و مانع می شود

- فیض وارد شدن به روح ه

روح برای دریافت فیض. "یک روز دیگر   به من گفت  :

«دخترم، چیزی که بیشتر شور و شوق من را تازه می کند، نداشتن عزم است.

آهآنها کاملا شل از

نه تنها به تعهدات خود در بین خود عمل نکنند،

بلکه نسبت به   من

 

و تنها با من است که به این همه نامردی و ناسپاسی می رسند، حتی اگر بدانند که من از این بابت رنج زیادی می کشم.

 

یه وقتایی قول میدن و

لحظه بعد از عهد خود سرپیچی کردند

 

من روزهای بسیار تلخی را در محرومیت مداوم عیسی خود زندگی می کنم.

در بهترین حالت، به صورت سایه یا رعد و برق و تقریباً همیشه با تهدید به مجازات همراه است.

 

خدایا چه جهنمیانگار دنیا تکان خورده همه در حالت شورش و کشتن یکدیگر هستند.

به نظر می رسد که خداوند فیض خود را پس می گیرد و انسان ها مانند حیوانات وحشی می شوند.

بهتر است سکوت کنم زیرا صحبت کردن در مورد این چیزها روح بیچاره من را که کاملاً پر از تلخی است تشدید می کند.

 

امروز صبح کوتاه آمد و   به من گفت  :

 

«همه کارهای خدا کامل است و کمال آنها معلوم است.

- گرد بودن آنها یا حداقل

-به ساخت آنها

بنابراین، هیچ سنگی در اورشلیم بهشتی یافت نمی شود.

- که گرد یا مربع نیست.

 

چیزی نفهمیدم تا اینکه به طاق آسمانی نگاه کردم، متوجه شدم ستاره ها، خورشید و ماه شکلی گرد دارند.

زمین هم گرد است.

با این حال، من نمی توانستم معنای همه اینها را بفهمم.

 

عیسی افزود  :

 

"گردی در همه اجزای آن یکسان است، روح نیز برای کامل بودن،

باید در همه شرایط یکسان باشد،

- در رفاه یا بدبختی،

-در شیرینی یا تلخی

 

باید در همه چیز یکسان باشد تا مانند یک جسم گرد باشددر غیر این صورت، اگر روح در همه چیز با خودش مساوی نباشد،

- او نمی تواند، زیبا و مهربان، به اورشلیم آسمانی وارد شود،

- او نمی تواند وطن مبارک را مانند ستاره آراسته کند.

 

پس هر چه نفس در همه چیز یکسان باشد به کمال الهی نزدیکتر می شود».

 

من در حالت همیشگی خود بودم و عیسی مبارک نمی آمد.

 

مضطرب بودم

-از غیبت او ه

-حتی از فکر

که حالت قربانی من دیگر نمی تواند خواست خدا باشد.

 

به نظرم می رسید که در پیشگاه خدا حالت تهوع آور شده بودم و فقط سزاوار وحشت بودم.

در حالی که فکر می کردم ناگهان آمد و   به من گفت  :

 

دخترم، هر که خودش را انتخاب کند، حتی برای یک لحظه،

- فیض را رد می کند،

-او استاد خودش است

-خداوند بنده اش را می کند».

 

سپس   افزود  :

«  اراده خدا   ما را وادار می کند که خدا را تصرف کنیم.

 

اطاعت   کلید   باز کردن در و تصرف آناستسپس او ناپدید شد.

 

در ادامه وضعیت محرومیت و در نتیجه با اندک رنجی با خود گفتم:

«من نه تنها از عیسی محرومم، بلکه از نعمت رنج نیز محرومم.

خدایا، تو می خواهی مرا تسلیم آتش و شمشیر کنی و دو چیز را که برای من عزیزترین است و زندگی واقعی من را تشکیل می دهد لمس کنی:

عیسی و صلیب  .

 

اگر برای عیسی، من برای ناسپاسی خود نفرت دارم، فقط این است که او نمی آید.

اما تو، کراس، من با تو چه کردم که اینقدر وحشیانه ترکم کردی؟ آهمگه همیشه وقتی اومدی ازت استقبال خوبی نکردم؟

آیا همیشه با شما مانند یک همراه وفادار رفتار نکردم؟

 

آهبه یاد دارم که آنقدر تو را دوست داشتم که نمی دانستم چگونه بدون تو زندگی کنم و گاهی تو را به خود عیسی ترجیح می دادمنمی دانم با من چه کردی که دیگر نتوانم بدون تو زندگی کنم.

 

به هر حال من را ترک کردیدرست است که تو به من خیر زیادی کردی:   تو راه، در، اتاق، راز و نوری بودی که می توانستم   عیسی را در آن بیابم  .

برای همین خیلی دوستت دارمو اکنون همه چیز برای من تمام شده است! "در حالی که من چنین فکر می کردم،   عیسی مبارک   برای مدت کوتاهی آمد و   به من گفت  :

«دخترم،   صلیب بخشی از زندگی است.

فقط کسانی که زندگی خود را دوست ندارند صلیب را دوست ندارندزیرا تنها از طریق صلیب بود که الوهیت را به انسانیت گمشده پیوند زدم.

تنها صلیب است که رستگاری را در جهان ادامه می دهد،

پیوند زدن به الوهیت هر   که آن را دریافت کند.

 

و اگر کسی آن را دوست ندارد، به این معنی است که او چیزی نمی داند.

-خواص،

-کاملا،

- به عشق خدا ه

-به زندگی واقعی

 

یک مرد ثروتمند را تصور کنید

- که ثروت خود را از دست داده است و

- که ما وسایلی را برای یافتن آن فراهم می کنیم - و بیشتر.

 

چقدر اینجوری دوست نداره؟

آیا او زندگی خود را در این وسیله سرمایه گذاری نمی کند تا زندگی خود را از طریق ثروت خود به دست آورد؟ در مورد صلیب هم همینطور  است.

 

انسان بسیار فقیر شده استصلیب وسیله است

نه فقط برای نجات او

- بدبختی،

-اما آن را با همه کالاها غنی کنیم.

صلیب ثروت روح است.

 

سپس او ناپدید شد

و من تلخ تر از آن بودم که به چیزهایی که از دست داده بودم فکر کنم.

 

پس از گذراندن چندین روز در محرومیت و اشک، سرانجام عیسی امروز صبح آمداو به من گفت :

انگشت من  :

"آه! دخترم، تو هیچی نمی دانی که سال آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. اوه! خیلی چیزها اتفاق می افتد! ببین!"

 

در آن لحظه خود را بیرون از بدنم در جمع عیسی دیدم.

 

میدان‌های فروریخته، شهرهای کاملا سوخته، مناطق سیل‌زده‌ای را دیدیم که هر آنچه در آنجا بود از بین رفته بود.

مکان های دیگر نیز متحمل زمین لرزه هایی شده بودند که خسارت و تلفات زیادی را به همراه داشت.

در جاهای دیگر انقلاب هایی رخ داد که برخی از آنها آنقدر خشونت آمیز بود که نمی توانست باشد

پاهای خود را بدون پا گذاشتن روی خون انسان بگذارید.

چه کسی می تواند تمام تراژدی هایی را که می بینیم بگوید!

 

سپس   عیسی خوب من به من گفت  :

"دیدی؟ آه! دخترم، شجاعت و صبر در حالتی که در آن هستی، زیرا در حالی که می خواهد خود را بر روی موجودات بریزد،

عدالت با ریختن بر   شما آرام می شود،

و تهی رنج های تو جای خالی   رنج هایشان را پر می کند.

 

بیایید عدالت را به راه بیندازیم!

این ضروری است، زیرا موجودات بیش از حد جسور می شوندپس همه چیز تمام خواهد شد و من مثل قبل با تو خواهم بود

 

با قرار گرفتن در حالت همیشگی خود را خارج از بدنم دیدمو من بچه عیسی را دیدم که روی تخت من بالا رفت.

او با دستانش به بدنم زد و حتی چند لگد به من زدپس از ضربه زدن به من و پا گذاشتن روی من ناپدید شد.

 

بدنم را پر کردم، اما بدون اینکه دلیل این ضربات را بفهمماما من خوشحال بودم، زیرا زمانی که عیسی   مرا کتک می زد، بسیار به او نزدیک شده بودم.

 

هنوز کاملاً قرمز بودم، دوباره از عیسی مبارک تعجب کردم که:

- برداشتن تاج خار از سرش

با چنان قدرتی روی سرم ثابت کردم که خارها به درونم نفوذ کردندبعد در حالی که خودش را در من جا می‌داد و انگار می‌توانست ادامه دهد،   به من گفت  :

 

"دخترم، حالت چطوره؟"

بیایید ادامه دهیم، در مجازات های دنیا جلوتر برویم

 

وقتی دیدم اراده من را با اراده خود یکی می کند ترسیدم تا بتوانیم عذاب های دنیا را بین خودمان ادامه دهیم.

 

وی افزود  : آنچه را که به شما می گویم، فراموش نکنید، یادتان باشد که چند وقت پیش آن را به شما نشان دادم

- مجازات های موجود ه

- اونایی که قرار بود بفرستم.

 

شما که خود را به عدالت من معرفی می کنید،

- تو خیلی برای بشریت التماس کردی که هر چیزی را تحمل کند،

-به شما اجازه داده شده که به جای ده مجازات، پنج تنبیه کنم.

برای همین امروز صبح تو را زدم

تا بتوانی آنچه را که می خواهی به خودت بدهی: به جای اینکه ده تا انجام دهم، پنج تا را انجام خواهم داد».

 

وی افزود  :

«دخترم، عشق چیزی است که روح را نجیب می‌بخشد و آن را در اختیار تمام ثروتهای من قرار می‌دهد.

 

عشق واقعی هیچ محدودیتی را نمی پذیرد، حتی اگر یکی از دیگری پایین تر باشد.

 

آنچه مال من است مال توست: زبان دو موجودی که واقعاً یکدیگر را دوست دارندزیرا عشق واقعی دگرگون می شود.

 

بنابراین زیبایی یکی زشتی دیگری را از بین می برد و آن را زیبا می کند.

- اگر کسی فقیر باشد، او را   ثروتمند می کنم.

-اگر نادان باشد او را وادار می کنم یاد بگیرد

- اگر پست باشد، او را نجیب می کنم.

 

دو موجودی که همدیگر را دوست دارند یکی هستند

- در ضربان قلب آنها،

-در نفس هایشان،

- در اراده آنها

 

اگر ضربان‌های قلب یا نفس‌های دیگر بخواهند وارد آن شوند، احساس خفگی، صدمه و بیماری می‌کنند.

 

عشق واقعی سلامتی و تقدس  است.

با او هوای مومیایی شده را تنفس می کنی، هوای خود عشقاما   در فداکاری   است که عشق از همه بیشتر است

- اصیل، تقویت، تایید و تشدید شد  .

 

عشق شعله است و چوبی را قربانی می کند که آن را تغذیه می کند.

اگر چوب بیشتر باشد شعله ها بیشتر می شود و آتش زیاد می شود.

 

فداکاری  چیست؟

داره تورو تخلیه میکنه

- عاشق و

-در وجود معشوق

 

هر چه بیشتر خود را تقدیس کنیم، بیشتر خود را در وجود آن عزیز مصرف می کنیم،

-از دست دادن وجود e

- کسب همه صفات و اشراف حق تعالی.

 

توجه داشته باشید که این مورد در جهان طبیعی است، البته بسیار ناقص.

کیست که نام، شرافت، قهرمانی به دست می آورد؟ این سرباز است که

- خود را قربانی می کند،

- درگیر جنگ می شود ه

- جان خود را به خاطر پادشاه به خطر می اندازد،

یا کسی که با دستانش روی باسنش ایستاده است؟

 

مطمئنا اولینبنده هم همینطورچه کسی می تواند امیدوار باشد که سر سفره ارباب خود بنشیند؟

 

او بنده مؤمن است

-کسی که می داند چگونه خود را فدا کند، زندگی خود را سرمایه گذاری کند، e

-کسی که سرشار از عشق به اربابش است یا بنده ای است که

- در انجام وظیفه خود تا زمانی که می توانید از قربانی کردن خود اجتناب کنید؟

 

مطمئنا اولیناین مورد است

- پسر با پدرش،

-دوست با دوستش و غیره

 

عشق نجیب و متحد می کنداو یکی است.

ایثار هیزمی است   که آتش عشق را رشد می دهد در مقابل،   اطاعت به همه اینها دستور می دهد  ».

 

امروز صبح که در حالت همیشگی خود بودم، احساس کردم عیسی در درون من حرکت می کند.

مدام به من می گفت  :

"ادامه دادن".

با شنیدن این حرف به خودم فشار آوردم و گفتم:

پروردگارا، چرا می گویی: "بیایید ادامه دهیم"؟ در عوض، بگویید: "من با مجازات ها پیش می روم."

من نگران دخالت اراده خود در این هستم

 

او ادامه داد  :

«دخترم، وصیت من و تو یکی است، و اگر بگویم: «بیا بر عقوبت‌ها پیش برویم».

من در مورد خوبی که به مخلوقات می کنم، همان چیزی را نمی گویم که از آن پیشی می گیرد - اوهچقدر! - مجازات؟

همچنین آیا شما با من متحد نیستید؟

در مجازات های زیادی که نمی فرستم؟

 

کسانی که در خیر با من متحد هستند

- آنها هم نباید در مرتفیکیشن باشند؟ نباید بین من و تو تفرقه ای وجود داشته باشد.

 

تو چیزی جز یک تیغ کوچک علف نیستی

-کسی که خدا خواست فضیلت شگفت انگیزی به او عطا کند.

کسی که فضیلت محصور در این تیغه کوچک علف را نداند، آن را زیر پا می گذارد و حتی به آن نگاه نمی کند.

 

بنابراین، کسانی که نمی دانند

- هدیه ای که در تو گذاشتم و

فضیلت محصور در چمن کوچک من، نه تنها تو را زیر پا می گذارد،

ولی من متوجه نمی شوم

- چقدر دوست دارم برای کوچکترین چیزها ارزش قائل شوم."

 

بعد از آن انگار سرش را روی سر من خم کرد.

گفتم: "اوه! لطفاً بگذار خارهایت را حس کنم."

 

جواب داد می خواهی بزنمت؟ که من جواب دادم: بله!

 

در آن لحظه عصایی با گلوله های آتشین در دست داشت و با دیدن آتش گفتم:

"آقا من از آتش می ترسم، فقط با چوب دستی مرا بزن." وی ادامه داد: نمی خواهی کتک بخوری، من می روم!

بنابراین او بدون اینکه به من مهلت دهد ناپدید شد تا به او التماس کنم که هر طور که می خواهد با من بجنگداوهچقدر متحیر و غمگین بودم!

اما او که همیشه اینقدر خوب است مرا خواهد بخشید.

 

عیسی سعادت که در حالت همیشگی خودم بود، برای مدت کوتاهی آمد و با دیدن او به او گفتم: «زندگی شیرین من، چقدر بد شده ام!

احساس می کنم به هیچ چیز کاهش یافته ام، دیگر چیزی احساس نمی کنم، همه چیز در من خالی استچیزی جز طلسم در وجودم احساس نمی کنم

و در این افسون، منتظرم که تو مرا پر کنی.

اما بیهوده منتظرم برعکس، همیشه احساس می‌کنم که به هیچ بازگشته‌ام

 

عیسی به من گفت  :

آه!

 

در مورد این موضوع به شما خواهم گفت

هر چه یک موجود بیشتر به   هیچ تبدیل شود،

بیشتر از   کل پر می شود.

 

و اگر حتی سایه ای از خودش در او بماند، این سایه مانع از آن می شود که همه چیز را به   او بدهم.

 

بازگشت مداوم شما به نیستی خود به این معنی است

انسان خود را از دست بده تا خدا را بازیابی کنی

 

با یافتن خود در حالت همیشگی، با تأسیس به پروردگارمان پیوستم

 افکار من  ،

قلب من می تپد،

نفس های من   و

تمام حرکات من با   او،

با این نیت که به همه موجودات بروم تا همه اینها را به آنها برسانم.

 

علاوه بر این، از آنجایی   که من با عیسی در باغ زیتون متحد شدم،

من به هر موجودی داده ام و همچنین به ارواح در برزخ،

قطرات   خونش

 دعاهای او  ،

رنج او   و

تمام کارهای خوبی که انجام   داد

تمام حرکات، ضربان قلب و نفس هایشان ترمیم، تطهیر و   خدایی می شود.

علاوه بر این، رنج های او را به عنوان دارو برای همه تقسیم کرده امدر حال انجام این کار،   عیسی مبارک   در درون من به من گفت:

"دخترم، با این نیت ها مدام مرا آزار می دهی. همانطور که اغلب انجام می دهی، یک تیر منتظر دیگری نمی ماند و همیشه برای من زخم های جدیدی ایجاد می کند."

به او گفتم: «چطور ممکن است که از من صدمه ببینی؟

-وقتی منو خیلی عذاب میکشی

- وادارم کنی بعد از اومدنت منتظر بمونم؟

 

این زخم ها چیست؟ آیا آنها با عشقی که به من داری مطابقت دارند؟"

 

او گفت  :

"در واقع، من چیزی نگفتم که باید به شما بگویم.

 

روحی که در زیارت است نمی تواند بفهمد

همه فواید و عشقی که بین خالق و مخلوقات در گردش استنمی تواند   بفهمد

که اعمال، گفتار و رنج های او بخشی از زندگی من است،   و

که فقط با رفتار کردن مثل خودت می توانی به   همه خوبی کنی.

 

من فقط به شما می گویم

- افکار شما، ضربان قلب شما،

- حرکات، اندام و رنج های شما، همه نورهایی هستند که از شما می آیند.

 

وقتی به من می رسند،

-آنها را برای خیر هر کدام پخش کردم

در حالی که سه برابر نور و سپاس به شما باز می گردمهمچنین، در بهشت، تو را برای همه جلال خواهم داد.

همین بس که به شما بگویم در بهشت ​​چنین پیوند و قرب وجود دارد.

که

خالق اندام است و مخلوق   صدا،

خالق خورشید و مخلوق   پرتوها،

خالق گل و مخلوق   آن را معطر می کند.

آیا می توانیم بدون هم در آنجا زندگی کنیم؟ نه قطعا نه!

 

شما فکر می کنید او آن را در نظر نمی گیرد

-از تمام اعمال درونی شما ه

- از تمام رنج هایت؟

 

چگونه می توانم، زیرا آنها از من می آیند و با من یکی هستند؟ من همچنین اضافه می کنم که   هر بار که عشق من به یاد می آید  ،

این گنجی است که در دسترس همگان است، گویی آن را روی   توزیع کننده گذاشته ایم

آن را زیاد کن و به نفع همگان تقسیم کن   ».

 

با شنیدن شخصی که به راحتی حواسش پرت می شود، در درون خود به عیسی گفتم:

«چگونه ممکن است در حین عشاق حواس پرت شود؟

 

بعداً که در حالت همیشگی ام قرار گرفتم، اعمال درونی معمولم را انجام دادم.

و انگار حواس پرتی ها می خواستند وارد من شوند.

 

اما عیسی مبارک دستان خود را در مقابل آنها قرار داد تا آنها را از ورود به من باز دارد.

 

او به من گفت:

«دخترم، اگر روح از حواس پرتی یا ناراحتی رنج می برد،

- نشانه آن است که او خود را کاملاً به من نداده است.

 

در واقع، اگر روح کاملاً خود را به من داده باشد،

- چون کاملاً مال من است،

من می دانم چگونه هدیه ام را در بند خوب نگه دارم.

 

اما، اگر او همه چیز را به من نمی داد،

- با اراده آزاد خود،

من نمی توانم آن درمان را به او بدهم.

 

و او مجبور می شود آن چیزهای ناخوشایندی را تحمل کند که اتحاد من با او را مختل می کند.

 

با این حال، وقتی روح کاملاً مال من است، هیچ تلاشی برای آرام ماندن ندارد.

مسئولیت کامل من است

برای جلوگیری از ورود هر چیزی که می تواند اتحادیه ما را مختل کند.

 

وقتی خود را در وضعیت همیشگی خود یافتم، به لحظه ای فکر کردم که حضرت عیسی با مادر مبارکش در راه کالواری ملاقات کرد.

و در حالی که من با آنها همدردی می کردم، عیسی شیرین   به من گفت  :

 

"دخترمن،

مادرم در روز مصائب من   فقط برای ملاقات و   زاییدن پسرش بیرون رفت  .

به همین ترتیب، در روحی که واقعاً عشق می ورزد، قصد او از همه اعمالش فقط دیدار معشوق و برافراشتن او از وزن صلیب است.

 

و از آنجا که زندگی انسان سلسله ای پیوسته از اعمال بیرونی و درونی است،   روح پیوسته با معشوق خود مواجه می شود.

 

آیا این روح فقط معشوق خود را ملاقات می کند؟ نهم!

او به او سلام می کند، او را می بوسد، او را دلداری می دهد و او را دوست دارد، اگر فقط یک یادداشت گذرا باشدو معشوق او راضی و خوشحال است.

 

هر عملی شامل یک قربانی است.

اگر این عمل به قصد رویارویی با فداکاری که در آن وجود دارد انجام شود، در خدمت بلند کردن من از وزن صلیب است.

 

و چه لذتی از این روح که

-با اعمالش

آیا همیشه با من در تماس هستید؟

 

عشق من به او با هر برخورد جدید با من از طریق اعمال او افزایش می یابد.

 

با این حال، تعداد کمی هستند که از اقدامات خود برای کوتاه کردن راه استفاده می کنند

-بیا پیش من

- بچسب به من e

-تا مرا از رنج های فراوان موجودات رهایی بخشد!

 

وقتی آمد، م به من گفت که در این دیدارهای پروردگار ما،

من هیچ لیاقتی کسب نکرده ام و

که من فقط زمانی سزاوار چیزی بودم که فضیلت را انجام دادم.

 

او همچنین از من خواست که برای برخی از حاجاتش دعا کنم.

در طول روز، من با این مشاهدات به چالش کشیده شدم.

 

در تلاش برای روشن شدن این سوال، با خودم فکر کردم:

"خوب دوست داشتنی من، تو می دانی که من هرگز به مسئله شایستگی اهمیت نمی دادم، بلکه فقط به دوست داشتن تو اهمیت می دادم.

به نظرم می‌خواهند مرا در خانه شما خادم کنند، انگار به درآمد علاقه داشتم.

نه من نمی خوام خدمتکار باشم ولی دختر تو.

بهتر از این، من می خواهم که شما محبوب من باشید و می خواهم همه مال شما باشیداما این فکر اغلب به ذهن خطور می کند. "

 

بعداً در حالی که در حالت عادی بودم، عیسی مبارک من آمد و   به من گفت  :

«دخترم، م. حقیقت را به شما نگفته است.

وقتی به روح می آیم، هرگز بیهوده نمی آیماما من برایش چیز مفیدی می آورم.

گاهی با او در مورد فضیلت ها صحبت می کنم،

گاهی اصلاحش   میکنم

گاهی زیبایی ام را به او می گویم تا هر چیز دیگری برایش زشت جلوه کند و   غیره.

 

و حتی اگر به این روح چیزی نگویم،

مسلم است که عشق همچنان در او رشد می کند:

- هر چه بیشتر مرا دوست داشته باشد،

- هر چه بیشتر دوستش دارم.

 

اضافه می کنم که محاسن عشق به قدری بزرگ، آنقدر شریف و الهی است که در مقایسه با سایر محاسن طلای ناب است، در حالی که اینها از سرب است.

م که به دیدار شما می آید، مجسمه نمی آید.

و بر این اساس، سعی می کند چیزهایی را به شما بگوید و به شما نیکی کند، اما به عنوان یک مخلوق این کار را انجام می دهد.

و من که آفریدگارم آیا کارهای بیهوده انجام دهم؟»

 

در آن لحظه به یاد نیاتی که م. به من توصیه کرده بود افتادم و از پروردگار خواستم که او را اجابت کند.

 

در حین انجام این درخواست به نظر می رسید که م را با

- یک لباس نقره ای رنگ e

-پرده سیاهی که از سرش پایین می آید و قسمتی از چشمانش را می پوشاندو به نظر می رسید که آن حجاب به شخص دیگری در پشت سر او کشیده شده بود.

 

من هیچ یک از اینها را نفهمیدم و   عیسی مبارک به من گفت  :

«لباس نقره‌ای که بر او می‌بینی پاکی نیت اوست و حجاب سیاه انسان است که با آن آمیخته است.

مردی که با آن می آمیزد، مانند حجابی است که نور حقیقت را که در ذهنش می درخشد، می پوشاند.

گاهی باعث می شود او با ترس رفتار کند یا

او را وادار می کند که برای جلب رضایت دیگری عمل کند و نه بر اساس حقیقتی که لطف من در ذهن او می درخشد

 

به عیسی گفتم: «خداوندا، آنچه را که می‌خواهد به او عطا کن، زیرا این چیزی است که در جلال تو بسیار است

او پاسخ داد  :

"برای یک روح حل نشده،

- تعویق به روز بعد به دشمن فرصت می دهد تا در نبرد پیروز شود، در حالی که به او زمان نمی دهد و مصمم و تزلزل ناپذیر است.

-در را ببند و به روح خود این نفع را بده که حتی خود را در معرض جنگ قرار ندهد.

 

پس اگر م بخواهد سریع به هدفش برسد این راه درست استمن با او خواهم بود و پیروز خواهیم شد.

پس از آن، کسانی که بیشتر مخالفت کرده اند

کسانی خواهند بود که بیشتر مورد لطف او قرار می گیرند و او را بیشتر تحسین می کنند،

- چون از عقاید انسانی آنها چشم پوشی کرده است

 

عیسی مبارک که مرا در حالت همیشگی خود یافت، کوتاه آمد و   به من گفت  :

 

«دخترم، یک راه خوب برای اینکه بدانم آیا روحی در فیض من است یا نه، این است که وقتی فیض رسید روح آماده همکاری باشد.

 

گریس را می توان با جریان الکتریکی مقایسه کرد که تنها در صورتی عمل می کند که دستگاه برای عبور جریان آماده شده باشد.

 

اگر آماده‌سازی انجام نشده باشد یا سیم‌ها شکسته یا از بین رفته باشند، حتی اگر جریان اتفاق بیفتد، نور نمی‌تواند ارتباط برقرار کند.

 

سپس او ناپدید شد.

 

وقتی خودم را در وضعیت همیشگی ام یافتم، به وزن عظیمی که عیسی برکت داد،   زمانی که زیر صلیب  بود، فکر کردم و با خود فکر کردم:

«پروردگارا، حتی زندگی هم سنگین است، اما چه بار سنگینیمهمتر از همه به این دلیل که تو ای خدای من، خیلی دوری

 

در همین لحظه   آمد و به من گفت  :

"دخترم، درست است که زندگی یک بار است. به هر حال

وقتی روح این وزن را با من حمل می کند   و

وقتی فکر می کند که در پایان این زندگی می تواند بار این   بار را خالی کند

در من،

او خواهد دید که این بار به گنجینه نقدی تبدیل خواهد شد

- مروارید، سنگ های قیمتی،

- الماس و تمام ثروتی که می تواند او را برای ابد خوشحال کند.

 

پس از عشای ربانی گفتم: «خداوندا، همیشه مرا به خودت نزدیک کن، زیرا کوچکتر از آن هستم و آنقدر کوچکم که ممکن است گم شوم».

 

او پاسخ داد  :

"من می خواهم به شما یاد بدهم که با من باشید.

 

"  اول  ، شما باید

- وارد من شو،

-تبدیل خودت به من و

- آنچه را در من یافتی برای خودت بگیر.

 

دوم  ،   زمانی که کاملا از من پر شدی،

- بیرون رفتن و با من کار کن که انگار من و تو یکی هستیم، به طوری که

-اگر من حرکت کنم، تو هم حرکت کن، e

-اگه فکر کنم تو هم مثل من فکر میکنی.

به عبارت دیگر، هر کاری که من انجام می دهم، شما نیز انجام دهید.

 

سوم،   با این اعمالی که با هم انجام دادیم،

  یک لحظه کنار بکشید،

-  برو   در میان موجودات و

-   همه کارهایی را که با هم انجام داده ایم به همه ارائه می دهد  :

زندگی الهی من را   به همه بده

 

بلافاصله پس از آن، به سوی من بازگرد

تا به نام تمام جلالی که باید به من بدهند به من بدهند.

 

نماز خواندن

-متاسفم ازشون

-تعمیرات

-عشق، اوه بله،   مرا برای همه دوست بدار، مرا از عشق پر کن!

 

هیچ اشتیاق در من نیست.

با این حال، s'il pouvait y en avoir une, ce serait amaour.

En fait، amour en moi est plus qu'une passion، c'est ma vie.

Et si les passions peuvent être détruites، اما Vie ne le peut pas.

Vois combien il m'est nécessaire d'être هدف. Donc،   aime-Moi، aime-Moi l "

 

عیسی مبارک که مرا در حالت همیشگی خود یافت، کوتاه آمد و   به من گفت  :

 

«دخترم، حیا مانع لطف است و روح را آزار می دهد.

یک روح خجالتی هرگز نمی تواند از پس کارهای بزرگ برآید،

- نه برای خدا،

- نه برای بعدی،

- نه برای خودش

 

روح خجالتی طوری رفتار می کند که انگار پاهایش بسته استنمی تواند آزادانه راه برود، چشمانش همیشه ثابت است

- در مورد خودش و

- در تلاش برای راه رفتن.

خجالتی باعث می شود که چشمانش را پایین نگه دارد، نه بالاوقتی عمل می کند، قدرتش را می گیرد

-نه از خدا،

- اما تنها

 

و بنابراین، به جای به دست آوردن قدرت، قدرت خود را از دست می دهد.

 

اگر فیض در او بکارد، برای او مانند کشاورز فقیری اتفاق می‌افتد که پس از کاشت و کار در مزرعه کوچک خود، کم درو کرده یا چیزی درو نکرده است.

 

روح شجاع در یک روز همان کاری را می کند که روح ترسو در یک سال انجام می دهد.

 

در حالت همیشگی ام،

من تعجب می کردم که چرا فقط صلیب به ما اجازه می دهد مطمئن باشیم که خداوند را دوست داریم،

اگرچه برای مثال چیزهای دیگری وجود دارد

- فضیلت، دعا و عبادات،

که حتی ممکن است به ما اطلاع دهد

- اگر ما واقعاً خداوند را دوست داریم.

در حالی که من در این فکر بودم، عیسی مبارک آمد و   به من گفت  :

 

"دخترم، خوب است.

فقط صلیب می تواند مطمئن باشد که ما واقعاً خداوند را دوست داریم، اما صلیب با صبر و تسلیم حمل می شود.

 

اگر قبل از صلیب صبر و استعفا وجود دارد، به خاطر وجود محبت خداست.

 

در واقع از آنجایی که طبیعت در برابر رنج بسیار مقاوم است، اگر صبر باشد، طبیعی نیست بلکه الهی است.

یعنی روح نه تنها با محبت خود، بلکه با عشق الهی نیز پروردگار را دوست دارد.

 

پس چگونه شک کنیم که این روح واقعاً خدا را دوست دارد، اگر او را با همان عشق الهی دوست دارد؟

 

در مورد چیزهای دیگر، از جمله عبادات، روح نیز می تواند عشق الهی را در درون خود داشته باشد.

اما این چیزها نمی توانند یقینی را که صلیب می دهد به دست دهد.

 

عشق ممکن است به دلیل فقدان روحیه خوب وجود نداشته باشد ممکن است کسی به خوبی اعتراف کند  ، اما اگر خلق و خوی درستی نداشته باشد، نمی توان نتیجه گرفت که خدا را دوست دارد.

 

اگر کسي براي انس مي‌رود  ، حيات الهي را به خوبي دريافت مي‌کند، اما مي‌توان گفت اين حيات الهي تنها در صورتي در او باقي مي‌ماند که واقعاً تمايلات لازم را داشته باشد.

 

کسی می تواند عشاء ربانی کند یا به اعتراف برود، اما وقتی فرصت ها پیش می آید، اگر صبر کم است، عشق نیز کم است.

زیرا عشق تنها از طریق فداکاری شناخته می شود.

 

صلیب، صبر و استعفا   میوه هستند

فقط   با لطف و عشق تولید شده است. 

 

در حالی که در حالت همیشگی بودمعیسی مبارک به طور مختصر آمد.

انگار خیلی به من نزدیک شد تا تپش قلبش را حس کنماین ضربات بسیار قوی بود و هر کدام با چند ضربه کوچک همراه بودعیسی به من گفت:

"دخترمن،

این حالتی است که   قلب من در طول مصائب من در آن بود  .

 

تمام زندگی انسانها در قلب من می تپید  .

همه با گناهانشان توانستند مرا بمیراننداما علیرغم ناسپاسی آنها، قلب من که از نیروی عشق به حرکت در آمده، به همه جان تازه ای بخشیده است.

به همین دلیل است که قلب من با این همه نیرو می تپدضربات من

-حاوی تمام ضربان های قلب انسان،

- تبدیل شدن آنها به ضربات محبت و لذت های الهی. "سپس او ناپدید شد.

 

من که در طول روز چندین بار ملاقات داشتم، احساس خستگی کردم و از درون به پروردگارمان شکایت کردم و گفتم:

 

«موجودات اطرافم را از خود دور کن، زیرا احساس ظلم و ستم می‌کنم، نمی‌دانم آنها از من چه می‌یابند و چه می‌خواهند.

به من رحم کن برای خشونتی که باید مدام انجام دهم تا در درون خود را با تو نگه دارم و با موجودات بیرونی باشم! "

 

در آن لحظه   مادر باکره  آمد  و در حالی که دست راستش را به سمت داخل نشان می داد، جایی که به نظر می رسید عیسی خوب من بود، به من گفت:

 

«دختر عزیزم افسرده نیست

زیرا موجودات به جایی می روند که گنج پیدا شود.

و از   آنجا که گنجینه رنج در توست

-که پسر نازنین من در آن است، آنها نزد شما می آیند.

 

و اما شما، در حالی که از آنها مراقبت می کنید،   از گنج خود غافل نشوید

صلیب و پسرم   -

اما کاری کن که همه دوستش داشته باشند سپس، شما همه آنها را   غنی شده پس خواهید فرستاد.

 

من در حالت همیشگی خود بودم که یک دیو در حال انجام کارهای عجیب ظاهر شد.

به محض اینکه ناپدید شد، دیگر به او و رفتار عجیبش فکر نکردم.

همه مشغول این بودم که با برترین و تنها خیرم بودم.

 

بعد فکری به ذهنم خطور کرد:

"من چقدر بد و بی مزه هستم: هیچ چیز مرا تحت تأثیر قرار نمی دهد!"

 

عیسی مبارک به من گفت:

"دخترم، مناطقی وجود دارد که گیاهان رام نمی شوند.

- سرما، یخبندان یا برف.

 

از این رو برگ و گل و میوه از آنها پاک نمی شود.

اگر استراحت کنند،

مدت کوتاهی پس از برداشت میوه های آنهاستزمان برای رشد   دیگران وجود دارد.

 

در واقع گرمای خورشید آنها را به شکلی قابل تحسین بارور می کندو در معرض تاخیر نیستند،

مانند گیاهان در مناطق سردسیراین گیاهان فقیر، به دلیل سرما و برف

- برای چندین ماه خشمگین است،

- آنها مجبورند فقط چند میوه و برای مدت بسیار کوتاهی به بار آورند که تقریباً صبر کشاورز را که آنها را پرورش می دهد آزمایش می کند.

 

روح هایی که به   من پیوسته اند

آنها مانند دسته اول   گیاهان هستند:

گرمای پیوند من سرمای تمایلات انسانی آنها را از بین می برد

که دوست دارند آنها را عقیم کنند و از برگها و میوه های الهی خود تهی کنند.

یخبندان هوس ها و برف آشفتگی ها دوست دارند که ثمرات فیض را در آنها تجلی نکنند.

اما اتحاد آنها با من از آنها محافظت می کند.

 

هیچ چیز واقعاً آنها را تحت تأثیر قرار نمی دهد.

و چیزی وارد باطن آنها نمی شود که به اتحاد و استراحت ما آسیب برساندکلیت زندگی آنها حول من می چرخد.

 

لذا تمایلات و تمایلات آنان برای خداست و اگر گاهی اندکی مکث می شود.

- این چیزی نیست جز غیبت لحظه ای حضور من در آنها،

-تا بتونم

سپس به آنها تعجب تسلی بزرگتر بدهید و ثمرات بیشتری از صبر و قهرمانی درو کنید

-که در غیاب من بالغ شده است.

 

در نفوس ناقص کاملاً برعکس است.

آنها شبیه گیاهان مناطق سردسیر هستند که به همه حساس هستند

اختلالات

زندگی آنها بیشتر بر اساس برداشت ها است

نه بر عقل و   فضایل

تمایلات، اشتیاق، وسوسه ها، گرفتاری ها و تمام اتفاقات زندگی برای آنهاست

- مانند سرما، برف، یخبندان و تگرگ

که مانع توسعه اتحاد من با   آنها می شود.

 

و وقتی به نظر می رسد که گلدهی خوبی داشته اند، یک عقبگرد کافی است، چیزی که   آنها را آزار می دهد

-به طوری که این شکوفه زیبا پژمرده می شود و به زمین می افتد.

 

مثل این

-من همیشه در آغاز هستم،

-تولید میوه بسیار کم e

- صبر من را در حین رشد آنها آزمایش کنید.

 

امروز صبح به خاطر محرومیت از خیر عالی و یگانه ام بیش از همیشه احساس ظلم کردم.

با این حال، در عین حال، آرام بودم و بدون آن اضطرابی که معمولاً باعث می‌شود بین بهشت ​​و زمین راه بروم تا آن را پیدا کنم.

گفتم: «چه تغییری!

از درد نبودنت متحجرم و در عین حال گریه نمی کنم و آرامش عمیقی را احساس می کنم که کاملاً در من وجود دارددم از مخالفت وارد من نمی شود».

 

در همین لحظه   عیسی مبارک آمد و به من گفت  :

 

دخترم نگران نباش باید بدانی وقتی طوفان شدیدی در دریا می آید این طوفان فقط ظاهری است.

دریای عمیق کاملا آرام است،

-آب هایش آرام است

و ماهی ها وقتی طوفان را تشخیص می دهند در اعماق آب جمع می شوند تا ایمن تر باشند.

 

طوفان واقعاً آنجا را فرا گرفته است

- جایی که آب کم است،

جایی که می تواند آن را از سطح به پایین تکان دهد و حتی آب آن را به نقاط دیگر دریا منتقل کند.

این چیزی است که در مورد روح اتفاق می افتد.

هنگامی که آنها کاملاً از خدا پر می شوند تا حدی که لبریز شوند، طوفان به هیچ وجه نمی تواند آنها را تکان دهد.

زیرا هیچ نیرویی نمی تواند خدا را به چالش بکشد.

 

در بهترین حالت روح می تواند طوفان را به صورت سطحی احساس کند.

همچنین وقتی روح طوفان را احساس می کند، فضایل خود را مرتب می کند و می دود تا در اعماق خدا بپیچد.

 

بنابراین، حتی اگر در ظاهر طوفانی وجود داشته باشد، این فقط یک ظاهر است.

 

آن وقت است که روح بیشترین لذت را می برد

- آرامش، استراحت، آرامش در رحم خدا، مانند ماهی در ته دریا.

 

برای ارواح برعکس است

که از خدا خالی هستند یا اندکی او را در بر می گیرند:

طوفان آنها را کاملاً تکان می دهد.

اگر اندکی از خدا داشته باشند، اندکی را که دارند از دست می دهند.

 

به علاوه، طوفان بزرگی برای تکان دادن آنها لازم نیستکوچکترین باد برای از بین رفتن آمدن آنها کافی است.

 

حتی بیشتر، همان چیزهای مقدس،

- که غذای لذیذی برای ارواح پر از خدا تشکیل می دهند، برای این روح ها تبدیل به طوفان می شوند.

آنها را همه باد می زندهرگز آرامش در آنها وجود ندارد

 

زیرا منطقاً در جایی که کلیت خداوند یافت نمی شود، حتی ارث صلح هم نیست».

 

با قرار گرفتن در حالت همیشگی خود را خارج از بدنم دیدمبه نظر می رسید که M. و دیگر کشیشان را دیدم.

جوانی با جمال الهی به من نزدیک شد و به من غذا داد.

از او خواستم که این غذا را به م و دیگران نیز تقدیم کند.

سپس مرد جوان با نزدیک شدن به م.، موقعیت خوبی به او داد و به او گفت: من غذای خود را با تو تقسیم می‌کنم و به سهم خود گرسنگی مرا برطرف می‌کنی.

به من روح می دهد».

این را با نشان دادن کاری که م می خواهد انجام دهد گفت.

همچنین انگیزه ها و الهامات قوی درونی به او داده استبعد به بقیه غذا داد.

 

در این هنگام زنی ارجمند حاضر شد و کسانی که طعام گرفته بودند دور او جمع شدند و از حال من پرسیدند.

 

زن پاسخ داد:

«وضعیت این روح دعای مستمر، ایثار و اتحاد با خداست، علاوه بر این، در حالی که در این حالت، در معرض تمام رویدادهای کلیسا، جهان و عدالت خداوند است.

 

سپس دعا می کند، تعمیر می کند، خلع سلاح می کند و تا آنجا که می تواند از مجازات هایی که عدل خدا می خواهد برای موجودات بفرستد جلوگیری می کند.

پس از آن همه چیز به حالت تعلیق درآمده است

 

با شنیدن این جمله با خودم فکر کردم:

"من خیلی بد هستم! اما آنها می گویند این وضعیت من است."

 

در همین حال، خود را نزدیک پنجره کوچک و بسیار مرتفعی دیدم که از طریق آن می‌توانستم همه آنچه را که در کلیسا و در جهان اتفاق می‌افتد و مجازات‌هایی که در شرف سقوط بود ببینمچه کسی می تواند همه آنها را توصیف کند؟

 

من تسلیم می شوم تا زیاد طولانی نشوداوهچقدر ناله کردم و دعا کردمبرای مقابله با این همه می خواستم خودم را پاره کنم.

سپس همه چیز فوراً ناپدید شد و من خودم را در بدنم یافتم.

 

اگر اشتیاق وجود داشته باشد، دیو قدرت بیشتری دارد.

 

در حالی که در حالت همیشگی بودمعیسی کوتاه آمد و   به من گفت  :

 

«دخترم، وسوسه به راحتی قابل غلبه است.

 

زیرا شیطان پست ترین موجودی است که می تواند وجود داشته باشد.

یک عمل مخالف، یک تحقیر یا یک دعا برای فرار او کافی است.

 

این اعمال در واقع او را بیشتر می ترساند و برای اینکه مجبور نباشد سردرگمی را تحمل کند، به محض اینکه متوجه شد روح مصمم است به پیشنهادات او توجه نکند، وحشت زده فرار می کند.

با این حال، اگر روح نتواند به راحتی آزاد شود، به این معنی است

-این فقط یک وسوسه نیست،

- اما شوری که در روح ریشه دارد و همراه با وسوسه، آن را ظلم می کند.

 

بنابراین روح قادر به رهایی خود نیست.

آنجا که شور و شوق وجود دارد، شیطان قدرت بیشتری برای فریب روح دارد.

 

امروز صبح، وقتی عیسی مبارک آمد، به نظر می رسید که خرقه سیاه پوشیده بودبا نزدیک شدن به من، انگار مرا زیر این عبا گذاشت و به من گفت:

«پس همه موجودات را مانند خرقه سیاه می‌پیچم». سپس او ناپدید شد.

 

به دلیل برخی تنبیهات احساس چالش کردم.

به او التماس کردم که برگردد، زیرا دیگر نمی توانم بدون حضور او انجام دهماما من همچنان با چشم اندازی که به تازگی دیده بودم به چالش کشیده می شدم.

 

پس از مدت ها اصرار، در حالی که یک فنجان مایع در دست داشت، آمدبه من آب داد و   گفت  :

"دخترمن،

روح‌های آرام سر سفره‌ی من می‌خورند و از جام من می‌نوشند

 

و علاوه بر این، کماندار الهی هنوز تیرهای روی آنها را تیک نمی زندهیچ کدام از این تیرها گم نمی شوند.

همگی روح عزیز را آزار می دهند.

و در حالی که کماندار با تیرهایش ادامه می دهد، از حال می رود.

-گاهی باعث می شوند که او از عشق بمیرد،

گاهی اوقات او را به زندگی جدید   عاشقانه برمی گرداند.

 

از سوی دیگر، از زخم هایش،

روح تیرهای خود را پرتاب می کند تا به کسی که آنقدر آزارش می دهد آسیب برساند.

این گونه است که روح آرام، خوشی ها و لذت های خداوند را انجام می دهد.

 

در مورد ارواح بی قرار، اگر کماندار الهی برای آنها تیر بفرستد، از روح گم می شوند.

-که کماندار الهی را تلخ می کند، اما شیطان را سرگرم می کند.

 

وقتی در حالت همیشگی ام بودم، خودم را بیرون از بدنم در باغی دیدم که   ملکه مادر  را دیدم  که روی تختی بسیار بلند نشسته بود.

از آرزوی بلند شدن تا اوج عرش برای بوسیدن دستش می سوختم.

 

و در حالی که سعی می کردم به آنجا برسم، او به طبقه پایین رفت و صورتم را محکم بوسید.

با نگاه کردن به آن، مانند چراغی در داخل آن دیدم که کلمه   "فیات" در آن نوشته شده بود   .

از این کلمه دریاهای بی نهایت نازل می شوند

- فضیلت، شکر، عظمت، شکوه، شادی، زیبایی، e

- از همه چیزهایی که ملکه مادر ما داردتمام این دارایی ها از فیات به دست آمد.

 

آه چقدر این فیات قدرتمند، پربار و مقدس است، چه کسی می تواند آن را درک کند؟

آنقدر بزرگ است که در مورد آن سکوت می کنمبنابراین، من در اینجا توقف می کنم.

 

مات و مبهوت نگاهش کردم و   بهم گفت  :

"دخترمن،

تمام قداست من از کلمه فیات به من رسید  من هرگز کوچکترین حرکت نکرده ام،

-حتی نفس هم نکشیدم

- جز به خواست خدا یک قدم برنداشته و هیچ عمل دیگری انجام نداده است.

 

زندگی من، غذای من، همه چیزم خواست خدا بود، در من دریاها پدید آورد

- تقدس، ثروت، شکوه و افتخارهمه چیز خدایی بود نه انسانی.

 

هر چه روح بیشتر با اراده خداوند متحد و یکسان شود، بیشتر می توان آن را مقدس و مقدس گفت

او بیشتر مورد محبت خداوند قرار می گیرد.

 

و هر چه بیشتر مورد محبت خداوند قرار گیرد، مورد لطف او قرار می گیرد.

زیرا حیات روح چیزی جز محصول اراده خداوند نیست.

 

چگونه خدا این روح را دوست نداشته باشد، زیرا او از آن اوست؟

بنابراین، شما نباید نگران دانستن باشید

- اگر زیاد یا کم انجام دهیم،

- بلکه به خواست خدا باشد یا نه.

 

در واقع، خداوند بیشتر به چیزهای کوچک نگاه می کند.

- اگر به وصیت او انجام شود

که بزرگان برای اراده او انجام می دهند.

 

من را ناراحت می کرد که نمی توانم هر روز عشاء ربانی داشته باشمعیسی خوب من آمد و به من گفت:

"دخترمن،

نمیخوام چیزی اذیتت کنه

درست است که اشتراک چیز بزرگی است، اما پیوند نزدیک روح و من چقدر طول می کشد؟

حداکثر یک ربع ساعت

 

آنچه شما باید بیش از همه نگه دارید، چشم پوشی کامل از اراده خود به نفع من است.

زیرا برای کسی که در اراده من زندگی می کند یک اتحاد نزدیک نه تنها برای یک ربع ساعت، بلکه همیشه، همیشه وجود دارد!

 

اراده من ارتباط مستمر با روح است  فقط یک بار در روز نیست،

-اما هر ساعت،

-هر زمان

که روحی که اراده من را انجام می دهد در ارتباط نزدیک با من است

 

روزهای خیلی تلخی داشتم

- برای محرومیت از خیر عالی و یگانه من و همچنین

-به دلیل این فکر مداوم که ممکن است وضعیت من فقط یک پرده دود باشد.

 

رنج من با الزام من به ماندن مداوم در رختخوابم اضافه شد،

- بدون تحرک یا اشغال،

- منتظر اعتراف کننده ام.

 

از خواب آلودگی همیشگی ام هم محروم شدم.

همه اینها همراه با اشک های بی وقفه ام مرا عذاب می داد تا اینکه مریض شدم.

 

بارها به اعتراف کننده ام دعا کرده ام

- به من اجازه دهد طبق عادتم در رختخوابم بنشینم.

-و کار گلدوزی معمولی ام را انجام دهم

زمانی که من خواب نبودم و عیسی مرا به عنوان یک   قربانی در راز عشق خود شریک نکرد.

 

اما اعتراف کننده من کاملاً از آن برای من دفاع کرد.

او گفت که این حالت، حتی اگر از خیر متعالی من محروم باشد، باید قربانی درد محرومیت عیسی و نیز به واسطه اطاعت باشد.

 

من همیشه اطاعت کرده ام، اما قلب شهیدم مدام به من می گفت:

"آیا این فقط یک مد گذرا نیست؟

خواب آلودگی شما کجاست، حالت قربانی شما؟

 

برخیز، برخیزدنبال بهانه نباشکار کارآیا نمی بینید که ادعاهای شما شما را به لعنت می کشاند؟ نمی ترسی؟

آیا به قضاوت وحشتناک خدا فکر نمی کنید؟

آیا نمی‌بینی که برای این همه سال فقط پرتگاهی حفر کرده‌ای که تا ابد در آن محبوس می‌مانی؟»

 

نفرتچه کسی می تواند بگوید شکنجه ظالمانه ای که روحم را تسخیر کرد، من را در هم کوبید و در دریایی از درد فرو برد؟

اما  اطاعت ظالمانه  حتی یک ذره از اراده خودم برایم باقی نگذاشته استاراده خدا انجام شود  

اونی که میخواد اینجوری بشه!

 

دیشب که در حالت همیشگی و در میان این عذاب ظالمانه بودم، خود را در محاصره افرادی دیدم که می گفتند:

 

"به افتخار سان فرانچسکو دی پائولا یک Pater، یک Ave و یک Gloria بخوانید. این درد شما را کمی تسکین می دهد."

 

در حالی که این کار را می کردم، آن حضرت بر من ظاهر شد و ساندویچی را برایم آورد که به من داد و گفت: بخور.

 

من آن را خوردم و احساس قدرت کردمسپس به او گفتم:

"قدیس عزیز، می خواهم چیزی به شما بگویم."

خیلی مهربون جواب داد: چی میخوای بهم بگی؟

من ادامه دادم:

«می ترسم حالم مطابق خواست خدا نباشد.

در سالهای اول ابتلا به این بیماری، که در آن زمان در فواصل زمانی آن را تجربه می کردم، احساس می کردم که خداوند ما را فراخوانده است تا خود را قربانی کنم.

و چنان رنج ها و زخم های درونی مرا گرفت که از بیرون در وضعیت بحرانی به نظر می رسید.

اما اکنون می ترسم این تخیل من بود که باعث این بیماری ها در من شد."

 

در مورد آنچه   مقدس به من گفت  :

«البته نشانه ای برای دانستن اینکه آیا حالتی مطابق اراده خداوند است یا خیر:

این است که اگر روح بداند که اراده   خدا دیگر این حالت را نمی‌خواهد، آماده است که در غیر این صورت عمل کند».

اما چون قانع نشدم اضافه کردم:

 

"قدیس عزیز، من همه چیز را به شما نگفته ام. با دقت گوش کنید. ابتدا متناوب بود.

سپس خداوند مرا به خودسوزی مداوم فراخواند و به مدت 21 سال مدام در بستر بودمچه کسی می تواند تمام مصیبت های من را بگوید؟ به نظر من گاهی خدا مرا تنها می گذارد و از رنج محرومم می کند، تنها دوست وفادار دولتم   .

و من کاملاً مچاله می‌مانم، بدون خدا و بدون پشتوانه رنج، از این رو شک و ترس دارم که ممکن است وضعیت من مطابق خواست خدا نباشد

 

قدیس سرشار از مهربانی   به من گفت:

 

"   من آنچه را قبلاً به شما گفته ام تکرار می کنم.

اگر وقتی اراده خدا را می‌دانی، می‌خواهی انجام دهی، حال تو با اراده او مطابقت دارد

 

پس از آن، به شدت در روح خود احساس کردم که اگر اراده خدا را به وضوح بدانم،

من حاضرم اشتراک کنم، حتی به قیمت جانم.

بعد از آن آرام تر شدمخداوند همیشه شکرگزار باشد.

 

تو حالت همیشگیم بودم

برای مدت کوتاهی احساس کردم که پروردگارمان به خود نزدیک است.

او به من گفت  :

«دخترم، برای روحی که اراده من را انجام می دهد، در تمام وجودش می چرخد.

مثل خونش

بنابراین، این روح در تماس دائمی است

-با من،

با قدرت، خرد، صدقه و زیبایی من.

 

او در تمام آنچه مال من است شرکت می کند.

از آنجایی که او دیگر در اراده خود زندگی نمی کند، در اراده من زندگی می کندو از آنجایی که اراده من در اراده او جاری است، اراده او در سراسر وجود من در گردش است و من پیوسته لمس او را احساس می کنم.

 

شما نمی توانید درک کنید که چقدر، برای این، من احساس می کنم آورده شده است

-دوستش داشته باش،

- برای ترویج آن،

- به تمام درخواست های شما پاسخ دهید.

 

اگر جواب او را نمی دادم، خودم جواب نمی دادم.

در واقع، از آنجایی که او در اراده من زندگی می کند، چیزی که او می خواهد چیزی نیست جز آنچه من خودم می خواهم.

و چون به هر چیزی که می خواهد می رسد، برای خودش و دیگران خوشحال است.

 

زندگی او بیشتر در بهشت ​​است تا روی زمین.

این ثمره اراده من است: شاد کردن روح از پیش».

 

با یافتن خود در وضعیت همیشگی خود، از پروردگارمان دعا کردم که آنقدر خوب باشد تا روحها را آرام کند.

--اینها در تضاد و

- فقرا که می خواهند به ثروتمندان حمله کنند.

 

به نظر می رسد

-اینکه مردم تشنه   خون انسان هستند،

-که دیگر نمی توانند خودشان را تحمل   کنند.

 

اگر خداوند دخالت نکند، مجازات هایی را خواهیم داشت که او اغلب به من گفته است.

 

کوتاه آمد و   به من گفت  :

«دخترم، عدالت برقرار است.

 

ثروتمندان اولین بودند

الگویی بد برای فقرا،

- ترک دین،

- بی توجهی به وظایف

 

آنها از ورود به کلیساها برای شرکت در مراسم عشای ربانی، برای انجام تعهدات خود خجالت می کشند.

 

«فقیرها از الگوی بد ثروتمندان تغذیه کرده اند و نمی توانند خود را مهار کنند.

- آنها سعی می کنند به آنها حمله کنند و حتی آنها را بکشندهیچ دستوری بدون تسلیم در برابر خداوند وجود ندارد.

ثروتمندان از خدا جدا شده اند.

مردم علیه خدا، علیه ثروتمندان و علیه همه قیام می کنندترازوی عدالت من پر است و دیگر نمی توانم جلوی آن را بگیرم. "

 

از آنجایی که در حالت همیشگی ام بودم، در بحبوحه انقلاب ها خود را از بدن خارج کردم.

مردم مصمم تر از همیشه برای ریختن خون به نظر می رسیدنداز خداوند التماس کردم و   او به من گفت  :

"دخترمن،

دو طوفان وجود دارد که مردان آماده می کنند:

-یکی علیه دولت ه

- دیگری علیه کلیسا. "

 

می‌توانستم رهبران را ببینم که فرار می‌کنند.

به نظر می رسید که شاه به دست دشمن افتاده است.

ثروتمندان در خطر جدی قرار داشتند و برخی در حال مرگ بودند.

 

چیزی که من را بیش از همه ناراحت کرد این بود که انقلاب نیز علیه کلیسا بود و در میان رهبران انقلاب کشیشی وجود داشت.

 

وقتی این کارها به حد نهایی خود رسید، به نظر می رسید که یک قدرت خارجی مداخله کرده است.

من در اینجا توقف می کنم زیرا این موارد در جای دیگری توضیح داده شده است.

 

امروز صبح از محرومیت عیسی شایان ستایشم بسیار غرق شدم.

 

فکر کردم:

"دیگر طاقت ندارم! چگونه می توانم بدون زندگیم ادامه دهم؟ چه صبری با تو می خواهد!

چه فضیلتی می تواند تو را برانگیزد که بیایی؟ "در آن لحظه او آمد و   به من گفت  :

«دخترم، فضیلت

-که بر همه چیز پیروز می شود،

-کسی که همه چیز را می برد،

-که سطح همه چیز e

- که همه چیز را نرم می کند

این اراده خداست.

آنقدر قدرت دارد که هیچ چیز نمی تواند در برابر آن مقاومت کند. "

 

همانطور که او این را گفت، یک مسیر کامل

-- سنگ، خار و

- کوه های شیب دار جلوی من ظاهر شدند.

 

وقتی این راه در اراده الهی قرار گرفت، با همان قدرت آن اراده،

سنگ ها   پودر شده بودند،

خارها به گل تبدیل شدند   و

کوه ها   هموار شدند

 

در اراده الهی همه چیز وجود دارد

همان   نگاه،

همان   رنگ

 

وصیت اقدسش همیشه برکت باد

 

من در حالت همیشگی خود بودم، اشباع از تلخی و محرومیت.

به نظرم می رسید که مردم عصیان می کنند و مبارزه با ثروتمندان را تشدید می کنند.

شیرین ترین   عیسی   با لحنی گلایه آمیز به من گفت:

 

"این من هستم که به فقرا آزادی می دهم، زیرا از ثروتمندان خسته شده ام.

آنها به اندازه کافی کار کرده اند!

 

چقدر پول هدر رفت

- در توپ ها،

-در تئاتر،

- در سفرهای بیهوده، در بیهودگی ها و

-حتی در گناه!

 

در همین حال،

فقرا نمی توانند نان کافی برای سیر کردن خود داشته باشندبرده شده اند: منزجر و تلخند.

 

اگر ثروتمندان فقط آنچه را که برای چیزهای بیهوده خرج می کردند به آنها می دادند، فقیران من خوشحال می شدند.

اما ثروتمندان با آنها مانند غریبه رفتار می کردندحتی آنها را تحقیر کردند،

حفظ آسایش و سرگرمی برای آنها به عنوان حقی که با وضعیت آنها مرتبط   است

رها کردن فقرا در بدبختی

گویی با شرایط آنها مطابقت دارد. "

 

همانطور که او این را گفت،

-به نظر می رسید که لطف خود را از بینوایان پس می گرفت،

که باعث شد آنها در برابر ثروتمندان تهاجمی کنند تا اتفاقات جدی رخ دهد.

 

با دیدن همه اینها گفتم:

"زندگی عزیزم و بالاترین خیر من،

درست است که ثروتمندان بد هم هستند، اما خوب ها هم هستندمانند آنچه که

- آن بانوان فداکار که به کلیسا کمک می کنند، e

- حتی کشیش های شما که کارهای زیادی برای همه انجام می دهند».

 

عیسی ادامه می دهد  :

«آه، دخترم، ساکت شو و به این نقطه بسیار دردناک آنجا دست نزن

 

می توانم به شما بگویم که   من این خانم های فداکار را نمی شناسم  .

هر جا که دلشان بخواهد برای اهداف خود صدقه می دهند تا مردم در خدمتشان باشند.

 

هزاران لیره خرج می کنند

- برای افرادی که آنها را دوست دارند اما

-برای کسانی که واقعا به آن نیاز دارند،

حتی لیاقت دادن یک پنی را هم ندارند.

آیا می توانم بگویم برای عشق من صدقه می دهند؟

 

خودتان قضاوت کنید:

آیا این افراد می دانند چگونه به نیازهای واقعی پاسخ دهند؟ آنها چیزهای زیادی را در جایی که لازم نیست می دهند،

- امتناع از دادن حتی اندک در جایی که لازم است؟

 

بنابراین، شما می توانید قضاوت کنید که این افراد ندارند

روح واقعی   نیکوکاری،

خلوص نیت واقعی و نتیجه گیری که فقرای من   فراموش شده اند،

-حتی توسط این افراد فداکار.

 

و کشیش ها  !

آهدخترم از این هم بدترشما می گویید آنها برای همه خوب هستند؟  داری خودتو مسخره میکنی 

آنها برای ثروتمندان خوب می کنند، برای ثروتمندان وقت دارنداما، بار دیگر، فقرا تقریباً کنار گذاشته شده اند.

 

کشیشان

- برای آنها وقت ندارم،

- آنها یک کلمه راحت ندارند که به آنها بگویند،

- آنها را می فرستند و تا آنجا پیش می روند که وانمود می کنند که بیمار هستند.

 

من می تونم بگم

-اگر فقرا از مقدسات روی گردانیده باشند، کاهنان در این امر سهیم بوده اند.

 

زیرا آنها همیشه برای اعتراف به ثروتمندان وقت دارند، اما برای فقرا کم.

پس بیچاره ها خسته می شوند و برنمی گردند.

 

اگر یک مرد ثروتمند ظاهر شود،

کشیش ها لحظه ای دریغ نمی کنند: زمان، کلمات آرامش بخش، کمکآنها همه چیز را برای ثروتمندان پیدا می کنند.

 

آیا می توانم بگویم که آنها اگر کسانی را که می خواهند گوش دهند را انتخاب کنند، روحیه صدقه واقعی دارند؟

 

و فقرا؟

-یا آنها را به جای دیگری می فرستند،

 -یا اینقدر بهشون ظلم کن 

اگر لطف من به آنها کمک خاصی نمی کرد،

آنها از کلیسای من ناپدید می شدند.

 

فقط تعداد کمی از کشیش ها روحیه عدالت خواهی واقعی دارند، یک خیریه واقعی.

 

بعد از آن، تلخ تر از همیشه بودم و برایش التماس می کردم.

 

عیسی سعادت که در حالت همیشگی من بود، کوتاه آمد و   به من گفت  :

 

"دخترمن،

اطاعت برای من در ورود به جان است  .

 

اگر چنین دری وجود نداشته باشد، می توانم بگویم

-که جایی برای من در این روح نیست و

-اینکه مجبورم بیرون بمونم. "

 

من که در حالت همیشگی بودم، تلخی و محرومیت را فرا گرفتپس از عبادت به حضرت عیسی علیه السلام شکایت کردم

-راهی که او مرا ترک کرد و

- از بی فایده بودن دولت منبا دلسوزی   به من گفت  :

 

"دخترمن،

- هیچ چیز هدایایی را که ما رد و بدل کردیم تغییر نداده است، زیرا ارزش آنها در منشأ آنها نهفته است.

 

فرض می کند

که دو نفر با پیوند دوستی یا ازدواج به هم می پیوندند،

-که هدیه ساخته اند و

-که همدیگر را تا حدی دوست دارند که جدایی ناپذیر شده اندهر یک از دیگری کپی کرده است و وجود دیگری را در درون خود احساس می کند.

 

ما همچنین فرض می کنیم که بنا به ضرورت شدید،

مجبور می شوند از یکدیگر جدا شوند.

است

هدایای متقابل آنها کاهش خواهد یافت، یا

 عشق آنها کم خواهد شد 

به خاطر این جدایی؟

 

برعکس، دور بودن آنها تنها تأثیری خواهد داشت

-تا عشقشان رشد کند ه

- برای متقاعد کردن آنها به توجه بیشتر به هدایای رد و بدل شده، منتظر هدایای غافلگیرکننده دیگر در هنگام بازگشت.

 

بیشتر از آن،

- از آنجایی که هر فردی عزیز را در درون خود بازتولید کرده است، گویی هیچ فاصله ای بین آنها وجود ندارد:

-هر کدام صدای دیگری را در خود می شنود.

-هر کدام در افکار، کارها و قدم های خود جریان دیگری را احساس می کنند.

-او آن را هم دور و هم نزدیک احساس می کند،

او به دنبال آن است اما نمی تواند آن را پیدا کند،

- آن را لمس می کند اما نمی تواند شانزده.

پس روحشان در شهادت عاشقانه مستمر است.

 

و اما تو اگر عدالتم مرا بیاورد

-تو را از من محروم کنم و

-برای مدتی از شما دور باشم، می توانید بگویید

هدیه هایم را برداشتم   و

که   عشق کم شده است؟"

 

من جواب دادم:

"شرایط من خیلی سخت است، جان من، اگر نگذاری عذاب بکشم اینجا چه کار می کنم؟

-تا همنوعان من از مجازات در امان بمانند؟

 

چند بار به من گفتی که باران را قطع می کنی و دیگر باران نمی باردبنابراین، هیچ چیز نمی تواند باعث شکست شما شود، هر چیزی که می گویید، انجام دهید.

اگه مثل قبل بهم نزدیک بودی

من چیزهای زیادی به شما می گفتم که اجازه می دهید برنده شومچگونه می توان گفت که فاصله چیزی نیست؟"

او گفت:

دقیقا به همین دلیل مجبورم فاصله ام را حفظ کنم.

نه اینکه اجازه بدهیم بر خود غلبه کنیم، بلکه جایی برای   عدالت باز کنیم.

 

در انجام این کار، مزایایی وجود دارد:

کمبود آب منجر به   قحطی می شود،

مردم تحقیر خواهند شد   و

پس از قتل عام و   جنگ،

فیض آنها را بیشتر مایل به نجات خواهد یافت.

 

همچنین مزیتی نیست که

- در حالی که جنگ در شرف افزایش قحطی است،

-اینجوری نگهت داره

به تأخیر بیفتد و در نتیجه، ارواح بیشتری نجات خواهند یافت؟»

 

وی افزود  :

"عشق هرگز نمی گوید "کافی است".

با وجود اینکه عشق روح را تازیانه می زند و تکه تکه می کند، اما این تکه ها "عشق" را فریاد می زنندعشق هرگز نمی گوید "به اندازه کافی" و خوشحال نیست،

-این قسمت ها را اسپری کنید

- آنها را به هیچ تقلیل می دهد و در این نیستی،

آتش خود را می دمد   و

به آن   شکل می دهد.

هیچ چیز انسانی دخیل نیست، بلکه فقط الهی استآن وقت است که عشق آواز می خواند

- جلال او،

شجاعت او

شگفتی های آن است و عشق   می گوید:

 

"من خوشحالم.

عشق من پیروز شد، انسان را نابود کرد و الهی را ساخت

 

او به عنوان یک صنعتگر با استعداد عاشق می شود که با داشتن اشیاء زیادی که در دست ندارد،

آنها را پاره می کند   ،

به آنها آتش می دهد   و

آنها را   آنجا رها کن

تا زمانی که کاملا حل شده و شکل خود را از دست بدهند.

 

بعداً از آنها اشیاء جدیدی می سازد،

- زیباتر و دلپذیرتر،

- شایسته استعداد اوست.

 

درست است که،

-برای انسان این فعالیت عاشقانه بسیار سخت استاما زمانی که روح

- ببین چی برد

خواهی دید که چگونه زیبایی جایگزین شده است

زشتی، ثروت، فقر، اشراف، ابتذالسپس او نیز شکوه عشق را خواهد سرود

 

پس از دریافت عشای ربانی، عیسی کودک را در خود دیدم که گویی او به دنبال چیز مهمی است.

به او گفتم: پیکولو زیبای من، اینقدر با احتیاط دنبال چه می گردی؟

 

او پاسخ داد  :

"دخترمن،

به دنبال قلم موی اراده ی تو هستم تا بتوانم تصویرم را در قلبت ترسیم کنم.

در واقع، اگر اراده ات را به من ندهی،

دلم برای قلم مویی تنگ شده که با آن می توانم آزادانه خودم را در تو نقاشی کنمو در حالی که اراده شما به عنوان یک قلم مو عمل خواهد کرد،

عشق رنگ خواهد بود

-به من اجازه می دهد تمام رنگ های تصویرم را نقاشی کنم.

 

علاوه بر این، همانطور که اراده انسان به عنوان یک قلم مو عمل می کند، اراده من نیز به عنوان قلم مو برای روح عمل می کند.

تا بتوانم تصویر او را در قلبم ترسیم کنم.

 

در من او رنگهای فراوان عشق را برای تنوع رنگها خواهد یافت

 

پس از اتمام یک مراقبه در

-کسی که خوب بکارد، خوبی را درو خواهد کرد

-کسی که رذیلت بکارد بدی درو خواهد کرد،

در این فکر بودم که با در نظر گرفتن وضعیت بدبختی و ناتوانی خود، چه خوبی می توانم پرورش دهم.

 

در آن لحظه به نظرم رسید که آنها در درون من تزکیه می کنند و شنیدم که   عیسی به من گفت  :

«روح باید خیر را با تمام وجودش پرورش دهد.

روح   یک هوش دارد   و باید از آن استفاده کند

-درک خدا

-فقط به خوبی فکر کنید

-برای اینکه هیچ دانه بدی وارد آن نشود.

 

این پرورش خوبی ها   با   روحیه  است.

دهانش هم همینطور    :

او هرگز نباید چیزهای بد، یعنی سخنان بد بگوید   .

 

در مورد قلبش هم همینطور    :

باید تنها خدا را دوست داشت،

- فقط او را بخواه،

- فقط برای او نبض داشته باشید و فقط به سمت او گرایش پیدا کنید.

 

با   دستان او    فقط کارهای مقدس باید انجام شود.

با   پاها  فقط باید طبق مثال پروردگارمان پیش رفت».

 

با شنیدن این جمله با خودم فکر کردم:

بنابراین، در موقعیت خود، حتی در میان بدبختی شدید خود، می توانم خوبی ها را پرورش دهم.

با این حال، با ترس از گزارش هایی که استاد از من خواهند پرسید، به آن فکر می کردم:

آیا خوب کاشته ام یا نه؟ و در درونم شنیدم که به من گفت:

 

"مهربانی من آنقدر زیاد است که کسانی که مرا سختگیر، خواستار و سختگیر می شناسند، بسیار مقصرند. اوه! چه توهینی به عشق من می کنند!

 

من جز حسابهای مربوط به حوزه کوچکی که به روح سپرده ام، حساب دیگری نمی خواهم.

من روح را در نظر نخواهم گرفت

که به او بر اساس محصولش پاداش دهد.

 

من به روح نسبت به هوشش پاداش خواهم داد:

- هر چه او در طول زندگی زمینی اش مرا بیشتر درک کرد،

-هر چه او مرا در بهشت ​​بیشتر درک کند، e

- هرچه بیشتر مرا درک کند، بیشتر غرق شادی و سعادت می شود.

 

در رابطه با دهانش  ،

من به شما طعم های مختلف الهی می دهم و

صدای او با صدای همه خوشبختان دیگر هماهنگ خواهد شد.

در رابطه با کارش  ،

هدایای خود را به او خواهم داد و غیره

 

در حالی که در حالت همیشگی خود بودم، از حال و روز روحم بسیار متعجب بودم و با خود فکر می کردم: چه کسی می تواند بدی را که در جان من است بگوید تا خداوند مرا از خود محروم کند و مرا به حال خود رها کند. ؟"

 

در آن لحظه او برای مدت کوتاهی آمد و من را غرق در حضور الهی خود کرد: تمام وجودم معطوف به او بود.

هیچ الیاف و هیچ حرکتی از روح من به سمت او نمی رفتبعد   به من گفت  :

"دخترم دیدی؟"

نشانه آن که در روح   بدون من گناه وجود دارد این است که

لحظه ای که برمی گردم تا حضورم را برای او آشکار کنم،

- کاملاً پر از خدا نیست و

- او حاضر نیست بلافاصله در من غوطه ور شود،

به گونه ای که حتی یک فیبر از خود در مرکز آن ثابت نیست.

 

اگر تقصیر روح باشد یا

که چیزی در آن هست که کاملاً مال من نیست، نمی توانم آن را کاملاً پر کنم

و او نمی تواند به طور کامل در من غوطه ور شود.

 

گناه نمی تواند وارد خدا شود.

 

بنابراین، مطمئن باشید، سعی نکنید خود را مزاحم کنید

 

وقتی خودم را در وضعیت همیشگی‌ام یافتم، از محرومیت‌های همیشگی‌ام رنجیده و تقریباً گیج شدم.

عیسی مثل گذرا آمد و   به من گفت  :

 

"دخترمن،

چیزی که می‌خواهم به آن توجه کنید، ثبات در خوبی است، هم در درون و هم در بیرون.

 

تکرار عمل دوست داشتن من و پایداری در انجام نیکوکاری

 باعث رشد زندگی الهی در روح می شود.

و این با چنان قدرتی که می توان آن را با کودکی مقایسه کرد که در فضای باز و با تغذیه خوب،

- در سلامت کامل به قد طبیعی خود رشد می کند،

- بدون نیاز به پزشک و درمانآنقدر قوی می شود که می تواند به دیگران کمک کند.

از طرفی روحی که ثابت نیست مثل بچه است

-که همیشه از غذای سالم تغذیه نمی کند، e

-که هوای مسری تنفس می کند.

 

او بیمار می شود و به دلیل تغذیه نامناسب، اندام هایش به درستی رشد نمی کند.

 

با نقص ایجاد می شود:

- یک تومور در یک مکان، یک آبسه در مکان دیگر تشکیل می شود.

 

در نتیجه با لنگی راه می رود و به سختی صحبت می کندمی توان گفت او یک معلول فقیر است.

 

اگرچه برخی از اعضای آن در وضعیت خوبی هستند، اما تعداد اعضای معیوب آن بیشتر است.

 

و حتی اگر با پزشک مشورت کند و دارو مصرف کند،

- این خیلی به او کمک نمی کند

چون خونش آلوده به جوی آلوده است و اندامش در اثر سوء تغذیه ضعیف و معیوب است.

 

او بالغ خواهد شد، اما بدون اینکه به قد واقعی خود برسد.

او همیشه به کمک نیاز دارد و نمی تواند به دیگران کمک کند.

 

این مورد در مورد روح متزلزل است:

انگار داره غذاهای اشتباه میخوره.

 

خود را به چیزهایی که از خدا نیست تسلیم می کند، انگار هوای آلوده استنشاق می کند.

 

بنابراین، حیات الهی در آن با سختی و فقر رشد می کندزیرا او فاقد قدرت و نشاط پایداری است



 

روزهای تلخی را برای محرومیت مستمر عیسی مسیح زندگی می‌کنم.او مختصراً آمد و به من گفت:

 

"دخترمن،

نشانه ای برای تشخیص اینکه آیا کسی صدقه واقعی دارد عشق او به فقرا است.

 

در واقع اگر ثروتمندان را دوست داشته باشد و در دسترس آنها باشد، می تواند.

- چون امیدوار است چیزی از آنها بگیرد یا

- چه کسی با آنها همدردی می کند، یا

- برای اشراف، هوش، فصاحت، یا

- همچنین به این دلیل که از آن می ترسد.

 

با این حال

اگر فقیران را دوست بدارد، آنها را یاری و حمایت می کند.

- این است که تصویر خدا را در آنها می بیند.

 

بنابراین، به سختی، نادانی یا بدبختی آنها ختم نمی شوداز میان بدبختی هایشان، مثل از پنجره،

- خدا را می بیند که همه چیز به او امید دارد.

او آنها را دوست دارد، به آنها کمک می کند، به آنها آرامش می دهد که انگار این کار را با خود خدا انجام می دهدآمدن حق این است: از خدا شروع می شود و به خدا ختم می شود.

از سوی دیگر، آنچه از ماده می آید، ماده را تولید می کند و به آنجا ختم می شودهر چقدر هم که صدقه باشکوه و با فضیلت به نظر برسد،

 اگر لمس خدا را احساس نمی کنی  ،

کسانی که آن را تمرین می کنند و کسانی که آن را دریافت می کنند آزرده خاطر می شوندهمچنین گاهی اوقات منجر به اشتباه می شود "

 

در حالت همیشگی ام،

عیسی مبارک   تمام نور را نشان داد و    این کلمات ساده را به من گفت  :

 

"من نور هستم. اما نور از چه ساخته شده است؟ اساس آن چیست؟

نور حقیقت است.

بنابراین، من سبک هستم زیرا حقیقت هستم.

بنابراین برای سبک بودن و نور داشتن در همه اعمال، همه چیز باید حقیقت باشد.

جایی که تدبیر و دوگانگی وجود دارد، نور نمی تواند وجود داشته باشد، فقط تاریکی وجود دارد.

 

در اثر همین چند کلمه با سرعت نور ناپدید شد.

 

در حالی که با اعتراف کننده صحبت می کردم،   او به من گفت  :

«چقدر وحشتناک خواهد بود که خشم خدا را ببینیم!

این به قدری درست است که در روز قیامت ستمکاران خواهند گفت:

«کوه‌ها بر ما فرو ریزند، ما را نابود کن تا چهره خشمگین خدا را نبینیم

 

به او گفتم:

«در خدا هیچ خشمی وجود ندارد

همه چیز بر اساس وضعیت روح اتفاق می افتد.

 

اگر نفس خوب باشد صفات و صفات خداوند او   را جذب می کند

- و از میل به غوطه ور شدن کامل در او غرق می شود.

اگر بد باشد  ، حضور خداوند آن را در هم می‌کوبد و از او فراری می‌دهد.

 

روح با دیدن خود طرد شده و بدون بذر عشق به این خدای بسیار مقدس و زیبا، در حالی که خود را اینقدر بد و زشت می بیند، در عوض می خواهد به پیشگاه خداوند بگریزد و حتی خود را نابود کند.

 

در خدا هیچ تغییری وجود ندارد، بلکه این ما هستیم که با توجه به وضعیت روح خود چیزها را متفاوت احساس می کنیم.

بعد از آن ناب، با خودم فکر کردم: "چقدر احمق بودم که اینطور صحبت کردم!

عیسی   کوتاه آمد و   به من گفت  :

 

«دخترم، خوب صحبت کردی.

من تغییر نمی‌کنم و این موجودات هستند که می‌توانند حضور من را با توجه به وضعیت ذهنی خود به گونه‌ای دیگر احساس کنند.

 

به راستی، آن وقت کسی که مرا دوست دارد چگونه می تواند بترسد

چه کسی تمامیت وجود من را در او جاری می کند و تمام زندگی او را شکل می دهد؟ آیا او واقعاً می تواند از زیبایی من خجالت بکشد اگر بیشتر و بیشتر خود را زیبا کند تا من را راضی کند و مانند من باشد؟

 

او تمامیت وجود الهی من را در دست ها، پاها، قلب و ذهنش جاری می کند، به طوری که وجود من کاملاً متعلق به اوستو چگونه می توانستم از او خجالت بکشم؟ این غیر ممکن است!

 

آهدخترم، گناه آنقدر بی نظمی در مخلوق می اندازد که می خواهد خودش را نابود کند.

تا مجبور  نباشی از  حضور من حمایت کنی.

در روز قیامت برای ستمکاران وحشتناک خواهد بود.

 

در آنها بذر عشق نمی بینم، بلکه نفرت نسبت به من است.

عدالت من مرا مجبور خواهد کرد که آنها را دوست نداشته باشم.

 

و مردمی که دوستشان ندارند،

ما نمی خواهیم با آنها باشیم و سعی کنیم آنها را از خود دور کنیم.

 

من نمی خواهم آنها را با خودم داشته باشم و آنها نمی خواهند آنجا باشند.ما از هم فرار خواهیم کرد.

فقط عشق همه چیز را متحد می کند و همه را خوشحال می کند

 

در حالت همیشگی ام،

داشتم به   راز تاژک فکر می کردم  وقتی عیسی آمد، دستانش را روی شانه هایم فشار داد   و  از  درون به من گفت:

 

"دخترم، من می خواستم

- بگذار گوشت من تکه تکه شود

- که خون من از تمام انسانیت من جاری می شود تا همه انسانیت گمشده را در من جمع کند.

 

در واقع، از همه چیزهایی که از انسانیت من ربوده شده است.

گوشت، خون، مو   -

در رستاخیز من هیچ چیز از دست نرفته بود، اما همه چیز با انسانیت من یکی شد.

با این کار، من همه مخلوقات را در خود گنجانده ام.

 

پس اگر کسی از من جدا شد،

به خاطر اراده سرسختانه او و گم شدن برای همیشه

 

عیسی سعادت که در حالت همیشگی من بود، کوتاه آمد و   به من گفت  :

 

"دخترمن،

هر چه روح خود را از چیزهای اینجا روی زمین بیشتر محروم کند، بیشتر در بهشت ​​پر می شود.

هر چه او روی زمین فقیرتر باشد در بهشت ​​ثروتمندتر خواهد بود.

هر چه انسان از خوشی ها، تفریحات، مسافرت ها، پیاده روی ها در زمین محروم شود، در خداوند بیشتر برآورده می شود.

 

آه چگونه روح در وسعت بهشت ​​سرگردان است

بخصوص در بهشت ​​های بی اندازه صفات خداوند در واقع هر یک از صفات خداوند است.

- بهشت ​​دیگر،

 بهشت دیگر 

 

در مبارکه،

-بعضی مانند در حاشیه صفات خداوند هستند.

- دیگران در محیط خود هستند ه

- دیگران حتی بالاتر قرار دارند:

- هر چه بیشتر گردش کنند، بیشتر مزه می کنند و شادی می کنند.

 

پس هر کس از چیزهای زمینی حتی کوچکترین آنها را تصاحب کند، بهشت ​​را انتخاب می کند.

هر چه بیشتر در زمین خواری را بشناسد، بیشتر مورد احترام قرار خواهد گرفت.

- هر چه کوچکتر باشد، بزرگتر خواهد شد،

- هر چه بیشتر تحت سلطه قرار گیرد، بیشتر تسلط خواهد داشت.

-و غیره

 

با این حال، چند نفر ترجیح می دهند خود را روی زمین محروم کنند تا در بهشت ​​پر شوند؟ تقریبا هیچ   "

 

امروز صبح، عیسی مبارک خود را کمی شبیه سایه کرد و به من گفت:

 

«دخترم، وقتی روح در رفتار نیک باقی می ماند،

- فیض با اوست و به همه اعمال او جان می بخشد.

 

از طرف دیگر، اگر نسبت به انجام نیکی یا بدی بی تفاوت شود،

- لطف من کنار می رود: ناتوان از این که با این چیزها پیمان ببندد و زندگی خود را با او در میان بگذارد، ناامید شده، با حسرت فراوان کنار می کشد.

 

آیا می‌خواهی فیض همیشه با تو باشد و زندگی من زندگی تو را تشکیل دهد؟ در نگرش همیشه کار خوب باقی می ماند.

 

بنابراین کلیت وجود من در شما رشد خواهد کرد.

و زمانی که از حضور من محروم می شوید، کمتر رنج خواهید برد.

در واقع، بدون دیدن من، با تمام اعمالت مرا لمس می کنی که تا حدودی رنج محرومیت من را شیرین می کند. "

 

در حالی که در حالت همیشگی خود بودم، عیسی مبارک برای مدت کوتاهی آمد و   به من گفت  :

 

«دخترم، علم الهی در کارهایی که با عدل انجام می‌شود تجلی می‌یابد، در واقع، عدالت شامل تمام زیبایی‌ها و خوبی‌هایی است که می‌توان یافت:

- نظم، سودمندی، زیبایی، دانش.

 

یک کار تا زمانی خوب است که به ترتیب انجام شود.

اما اگر بد سازماندهی شده باشد، به شدت خراب شده باشد، ما نمی توانیم بدون آن کار کنیم.

 

تمام کارهایی که انجام دادم، از بزرگ‌ترین تا کوچک‌ترین، به‌خوبی مرتب شده بودند و مفید بودند.

زیرا آنها در عدالت ساخته شده اند.

 

تا آنجا که مخلوق خوب است، علم الهی در آن ساکن است.

به اندازه ای که به درستی عمل کند، چیزهای خوبی از او بیرون می آید.

 

با این حال، اگر او بی دقت کار کند، می تواند

- نتیجه کار خود را به خطر بیاندازد

- خودتان آن را به خطر بیاندازید،

زیرا علم الهی در آن صورت تحت الشعاع قرار خواهد گرفت.

 

کسی که به درستی عمل نمی کند

- راه های عدالت، تقدس و زیبایی،

- یعنی راههای خدا،

 

مانند گیاهی است که زیر آن خاک کمی دارد:

- پرتوهای سوزان خورشید،

- باد شدید و سرد

مانع از تجلی علم الهی در آن شود.

 

این مورد برای کسانی است که بی احتیاطی کار می کنند:

خود را از خاک علم الهی محروم می کنند و در بی نظمی خود پژمرده می شوند».

 

من که در حالت همیشگی بودم، پر از تلخی و محرومیت شدم.

امروز صبح عیسی مبارک برای مدت کوتاهی آمد و من از وضعیت خود به او شکایت کردم.

اما به جای اینکه جواب   من را بدهد آمد و گفت  :

 

"دخترم، روح واقعاً دوست داشتنی

- از دوست داشتن عاطفی و اضطرابی من راضی نیست،

- فقط زمانی راضی می شود که عشق را غذای روزانه اش کرده باشد.

 

اون موقع عشقش

- محکم و جدی می شود،

- از بی ثباتی معمول موجودات خلاص شوید.

 

و از آنجایی که او عاشق غذایش بود، این

- برای همه اعضای آن منتشر می شود

- به او قدرت می دهد تا شعله های عشق را که او را می سوزاند و زندگی او را تغذیه می کند، حفظ کند.

 

چون عشق در وجودش هست

- دیگر از روی اضطراب یا بر اساس احساسات کار نمی کند،

-اما او فقط احساس می کند که بیشتر و بیشتر دوست دارد.

عشق بهشتیان چنین است: عشق خود من است.

 

شور مبارک، اما بدون اضطراب و بدون هیاهو.

این با ثبات و به شکلی قابل تحسین جدی اتفاق می افتد.

 

این نشانه آن است که روح آمده است تا از عشق تغذیه کند.

عشق او به طور فزاینده ای ویژگی های عشق انسانی را از دست می دهد.

 

اگر فقط اضطراب و احساسات وجود دارد،

- نشانه آن است که روح غذای خود را عاشق نکرده است،

-اما آنها تنها بخشهایی از وجود او هستند که او وقف عشق کرده است.

 

بنابراین،   از آنجایی که همه چیز عشق نیست  ،

- او قدرت این را ندارد که آن را در خود نگه دارد

او این احساسات عشق انسانی را اینگونه احساس می کند.

 

این روح بسیار متظاهرانه اما بدون ثبات است،

در حالی   که اولی مانند کوهی استوار است که هرگز تکان نمی‌خورد  ».

 

با تلخی روزهایم را به درگاه پروردگارمان شکایت کردم و گفتم: با چه ظلمی مرا ترک کردی!

 

تو به من گفتی که مرا به عنوان دختر کوچکت انتخاب کردی و همیشه مرا در آغوشت خواهی گرفت.

با این حال، در حال حاضر چه؟

 

مرا به زمین انداختی و بیشتر از اینکه فرزندت باشم می بینم که شهید کوچکم کردی.

و شهادت من هر چند کوچک است، همانقدر که تلخ و شدید استدر آن لحظه عیسی در درون من حرکت کرد و   به من گفت  :

"دخترم، تو اشتباه می کنی.

وصیت من تو را شهید کوچک نمی کند، بلکه شهید بزرگی می کند.

اگه بهت نیرو میدادم

محرومیت حضور من را با صبر و استعفا تحمل کنید -

- دردناک ترین و تلخ ترین چیزی که هست

تا جایی که هیچ عذابی در آسمان و زمین به او نزدیک نمی شود و شبیه او نمی شود.

این قهرمانی صبر و درجه عالی عشق نیست،

- در مقایسه با آن همه عشق های دیگر کهنه شده اند

و تقریبا لغو شد؟

آیا این شهادت بزرگ نیست؟

 

می گویید شهید کوچکی هستید چون فکر می کنید کمی رنج می بریداین نیست که تو رنج نکشی، بلکه شهادت محرومیت من، تمام رنج های دیگرت را می گیرد و تقریباً محو می شود.

 

در واقع وضعیت بدون من بودن شما باعث می شود به رنج های دیگر خود توجه نکنید و سنگینی آن را احساس نکنید.

در نتیجه، شما می گویید که رنج نمی برید.

 

پس من تو رو زمین ننداختم

من تو را کاملاً محکم در آغوشم می گیرم.

 

بیشتر از آن،

من به شما می گویم که   اگر به پولس فیض مؤثر خود   را در زمان تبدیل او داده باشم،

من این لطف را تقریباً پیوسته به شما می دهم.

 

نشانه این است که

به صورت   داخلی ادامه دهید

هر کاری که تقریباً به طور مداوم با شما بودم انجام دادید،

-چیزی که به نظر می رسد اکنون به تنهایی و به تنهایی انجام می دهید.

 

که همگی در من غرق شده اید و به من متصل هستید

- مدام به من فکر می کنی،

-حتی اگه منو نبینی

مثل تو نیست، لطفی خاص و مؤثر است.

 

و اگر به شما چیزهای زیادی بدهم،

-نشان آن است که خیلی دوستت دارم و

"این که من می خواهم شما نیز مرا بسیار دوست داشته باشید."

 

وقتی خود را در حالت همیشگی خود یافتم، از عیسی کودک بی حوصله شدم و پس از این همه مصیبت، عیسی به شکل کودکی در من ظاهر شد و   به من گفت  :

 

"دخترمن،

بهترین راه برای اینکه من   در قلبش  به دنیا بیایم این است   که خودش را از همه چیز خالی کند  . 

زیرا با یافتن فضای خالی می توانم وسایلم را آنجا قرار دهم.

اگر فضایی پیدا کنم تا هر چیزی را که متعلق به من است بگذارم،

 فقط در این صورت است که می توانم برای همیشه آنجا ساکن شوم  .

می توان گفت فردی که برای زندگی با دیگری آمده است آنجاست

فقط در صورتی که فضای خالی کافی برای نگهداری تمام وسایلش پیدا کندوگرنه اونجا خوشحال نیستبرای   من هم همینطور است.

 

روش دوم زایمان

و افزایش شادی من در روح این است که   هر چه در آن وجود  دارد،

هم درونی و هم بیرونی،   برای من  برای تکریم من و انجام دستوراتم باید هر کاری کرد   .

 

اگر حتی یک چیز - یک فکر، یک کلمه - برای من نباشد، من ناراضی هستم.

و در حالی که باید ارباب باشم، برده شده امچگونه می توانم آن را تحمل کنم؟

 

راه سوم   این است

عشق قهرمانانه، عشق بزرگ شده، عشق قربانی.

 

این سه عشق باعث می شود که شادی من به طرز شگفت انگیزی رشد کند، زیرا آنها روح را قادر به اعمالی فراتر از قدرت خود می کنند، زیرا فقط با نیروی من عمل می کند.

 

این عشق ها با همکاری نه تنها برای افزایش محبت او به من، بلکه به دیگران باعث رشد روح می شود.

 

این روح خواهد آمد تا همه چیز را تحمل کند، حتی مرگ را، تا بر همه چیز پیروز شود و به من بگوید:

"من هیچ چیز دیگری ندارم، همه چیز در من عشق به توست."

 

به این ترتیب روح نه تنها مرا در خود به دنیا می آورد، بلکه باعث رشد من می شود.

من در قلب او بهشتی زیبا خواهم ساخت

 

همینطور که این را گفت، به او نگاه کردم.

و از کوچکی که بود، ناگهان چاق شد،

طوری که من کاملا از او پر شدمسپس همه چیز ناپدید شد.

 

من در لحظه هایی که ملکه مادر به نوزاد عیسی شیر می داد مراقبه کردمفکر کردم:

"پس بین مادر مبارک و عیسی کوچک چه گذشت؟در آن لحظه احساس کردم عیسی در درون من حرکت می کند و از خودم شنیدم که می گوید:

«دخترم، وقتی شیر را از سینه   مادر نازنینم مکیدم،

در عین حال عشق دلش را   می مکیدم.

آن دومی بیشتر از   اولینی بود که مکش کردم.

 

بود

گویی به من می گفت: "  دوستت دارم، دوستت دارم ای پسر  !" و

-که من جواب دادم: "  دوستت دارم، دوستت دارم ای مادر  ".

 

و من تنها نبودم:

به پدر "  من تو را دوست دارم  "

روح القدس و تمام خلقت -

فرشتگان، مقدسین، ستارگان، خورشید، قطرات آب،   گیاهان،

گل ها، دانه های شن، همه عناصر به من پیوستند و گفتند:

 

ما تو  را دوست داریم، ما تو را دوست داریم، ای مادر خدای ما، به عشق خالق خود.

 

مادرم از آن غرق شده بود.

حتی یک فضای کوچک وجود نداشت که او نشنود که بگویم دوستش دارم.

پشت سر همه عشقش بود، تقریباً تنها، و تکرار کرد:

"من شما را دوست دارم من شما را دوست دارم!"

 

با این حال، او نتوانست با من برابری کند.

چون حب مخلوق حد و اندازه دارد، زمان خودشدر حالی که عشق من مخلوق، نامتناهی، ابدی است.

 

همین اتفاق برای هر روحی می افتد وقتی به من می گوید:

"دوستت دارم  !"

من هم به او گفتم:   "  دوستت دارم"

 

و تمام خلقت با عشق من به من می پیوندند تا او را دوست بدارم.

 

اوهاگر مخلوقات خیر و شرافتی را که به دست می آورند را درک می کردند

فقط به خودم می گویم   "  دوستت دارم  !"

 

این برای یک خدا کافی است

-با پاسخ دادن به آنها به آنها احترام بگذارید: "  من هم شما را دوست دارم  !"

 

تو حالت همیشگیم بودم

احساس می کردم زمین زیر پاهایم می لرزد و می خواستم برومنگران شدم و فکر کردم:

"پروردگارا، پروردگارا، چه خبر است؟"

داخل به من گفت   : زلزلهبدون افزودن چیزی من به سختی به او توجه کردم

فعالیت های درونی ام را طبق معمول ادامه دادم.

 

حدود پنج ساعت بعد،

ناگهان زلزله محسوسی را احساس کردمبه محض اینکه متوقف شد، کمی گیج شدم.

خودم را خارج از بدنم دیدم و چیزهای وحشتناکی را می دیدمبا این حال، این دیدگاه به سرعت ناپدید شد

و من خودم را در یک کلیسا دیدم.

 

مرد جوانی که لباس سفید پوشیده بود و از محراب به سمت من آمدفکر می کنم پروردگار ما بود، اما مطمئن نیستم.

به من نزدیک شد و با نگاهی تحمیلی   به من گفت:  بیا!

 

بدون حرکت شانه هایم را بالا انداختم

با فرض اینکه آفت می فرستاد، گفتم:

"آقا، آیا شما واقعاً می خواهید من را الان ببرید؟مرد جوان سپس خود را در آغوش من انداخت.

 

در درونم شنیدم که به من گفت:

«بیا دخترم، باشد که دنیا را به پایان برسانم.

 

بخش خوبی از آن را نابود خواهم کرد

- زلزله،

- سیل e

-جنگ ها."

 

سپس به بدنم برگشتم.



 

من در دوران کودکی عیسی تعمق کردم و با خودم فکر کردم:

 

«کوچولوی من چقدر می خواستی تسلیم شوی، این کافی نبود که به شکل یک بزرگسال بیایی.

 

تو هم می خواستی شکل بچه بگیری و در پوشک عذاب بکشی،

-در سکوت و

- در سکوت انسانیت کوچک شما، در پاهای شما، در دستان شما و غیرهچرا این همه؟"

 

در حالی که داشتم به این موضوع فکر می کردم، در درونم حرکت کرد و   گفت  :

 

«دخترم، کارهای من عالی هستند.

از بچگی می خواستم بیام خدایی کنم

- تمام فداکاری های کوچک ه

- تمام اقدامات کوچک

که در اوایل کودکی وجود دارد.

 

پس تا زمانی که بچه ها شروع به ارتکاب گناه کنند،

-همه چیز در دوران کودکی من جذب می شود

- همه چیز توسط من خدایی شده است.

 

وقتی گناهان ظاهر شد، آن وقت شروع می شود

جدایی بین من و مخلوق،

- جدایی دردناک برای من و غم انگیز برای او.

 

به او گفتم:

«از کودکی چطور می شود این کار را کرد

سن عقل نیستند   و

پس آنها قادر به کسب   شایستگی نیستند؟"

 

او گفت  :

"اول، به این دلیل که من به لطف خود اعتبار می دهم و دوم، به این دلیل

- این اراده آنها نیست که می تواند آنها را از کسب شایستگی باز دارد،

- من در اوایل کودکی به عنوان خواسته من هستم.

 

باغبانی که گیاهی کاشته است

او نه تنها مورد احترام است،

-اما او میوه ها را جمع می کند،

حتی اگر گیاه استفاده از دلیل نداشته باشد.

 

این مورد در مورد صنعتگری است که مجسمه می کند و بسیاری دیگر.

چیزها.

گناه به تنهایی همه چیز را نابود می کند و مخلوق را از خالق جدا می کند.

 

برای هر چیز دیگری، حتی برای ساده ترین چیزها،

- همه چیز از طریق من به مخلوق می رسد و

-همه چیز با نشان افتخار خالق به سوی من باز می گردد. "

 

با انزجار و اطاعت فراوان در مورد آنچه از 28 دسامبر در مورد   زلزله رخ داده است ادامه خواهم داد  .

 

داشتم به سرنوشت فکر می کردم

-از بسیاری از فقیران که زنده در زیر آوار دفن شده اند و همچنین بسیاری از مردم فقیر

-به عیسی عشای ربانی نیز در زیر آوار دفن شده است.

 

فکر کردم:

«به نظر من خداوند باید به این مردم بگوید:

 

"من به خاطر گناهان شما به سرنوشت شما دچار شدم.

-من با شما هستم تا به شما کمک کنم و به شما نیرو بدهم.

-آنقدر دوستت دارم که یک عشق آخر از طرف تو برای نجات کافی است و

تا بتوانم تمام بدی هایی را که در گذشته انجام داده ای نادیده بگیرم

 

آهخوب من، زندگی من و همه من، من شما را می پرستم

-زیر آوار و

-هرجا که هستی

آغوش ها، بوسه هایم و تمام انرژی ام را برایت می فرستم

-برای همراهی با شما

اوهچقدر دلم می خواست می توانستم

- از سر راه برو

- خود را در مکان های راحت تر و ارزشمندتر قرار دهیددر این لحظه عیسی  دوست داشتنی   من در  درون به من گفت:

"دخترمن،

شما جایی در مورد عشق بیش از حد صحبت کردید

که من برای مردم دارم، حتی وقتی   آنها را مجازات می کنم.

 

با این حال، بیشتر وجود دارد.

بدانید که سرنوشت من در مراسم عشای ربانی شاید کمتر از خیمه ها در زیر سنگ ها ناگوار باشد.

 

توهین هایی که کشیش ها و مردم مرتکب می شوند بسیار است

-اینکه از پایین رفتن در دست و قلبشان خسته می شوم، تا جایی که احساس می کنم مجبورم تقریباً همه آنها را نابود کنم.

 

و در مورد جاه طلبی ها و رسوایی های برخی کشیش ها چطور؟

همه چیز در آنها تاریک است، آنها دیگر نوری نیستند که باید باشند.

 

و هنگامی که آنها از انتقال نور من دست کشیدند،

مردم دچار افراط   می شوند

عدالت من مجبور است   آنها را نابود کند

 

رنج شدید از تنهایی به دلیل نبود آن و ترس از وقوع زلزله های شدید در اینجا،

آنقدر غرق شده بودم که احساس می کردم دارم می میرم.

 

عیسی مثل سایه آمد و   با  دلسوزی به من گفت :

 

«دخترم، اینقدر احساس مظلومیت نکن.

با تشکر از شما، من این شهر را از آسیب جدی در امان خواهم داشت.

 

"خودتان ببینید که آیا مجبور نیستم به مجازات ادامه دهم: مردم به جای تغییر مذهب،

شنیده از ویرانی   استان های دیگر،

شما می گویید که این مناطق عامل این مجازات ها هستند و همچنان به من آزار می دهند!

 

چقدر کور و احمق هستند!

آیا تمام زمین در دستان من نیست؟

آیا نمی توانم اعماق مناطق آنها را باز کنم و آنها را هم ببلعم؟

 

برای نشان دادن این موضوع به آنها،

من در جاهای دیگر که معمولاً وجود ندارد زلزله ایجاد می کنم

 

وقتی این را گفت، انگار داشت این کار را می کرد

- دستان خود را به سمت مرکز زمین دراز کنید،

- آتش گرفتن e

- آن را به سطح زمین نزدیک کنید.

سپس زمین لرزید و زمین لرزه هایی احساس شد که در بعضی جاها شدیدتر از جاهای دیگر بود.

 

می گوید  :

«این تنها آغاز عذاب است، سرانجام آن چه خواهد بود؟»

 

عبادت مقدس را دریافت کرد،

من در این فکر بودم که چه کنم تا حتی بیشتر به عیسی مبارک نزدیک شوم.

 

او به من گفت  :

"برای اینکه حتی بیشتر به   من نزدیک شوی،

-تا حدی که وجودت را در وجود من ادغام   کنم

- همانطور که مال من در مال تو ذوب می شود،

تو باید در هر چیزی آنچه از من است بگیری و آنچه از توست رها کنی.

 

اگر به آنجا برسید

-فقط به چیزهای مقدس فکر کنید،

- فقط به خوبی و

برای اینکه فقط به دنبال جلال و عزت خداوند باشید، روح خود را رها کرده و با روح من ازدواج خواهید کرد.

 

اگر فقط برای خیر و محبت خدا صحبت می کنید و عمل می کنید،

دهان و   دست هایت را رها می کنی

آنها را با دهان و دستانم جایگزین کردم.

 

اگر همیشه مقدس و در راه های مستقیم قدم بردارید،

با پاهای من راه خواهی رفت اگر قلبت فقط   من را دوست دارد،

- تو آن را با قلب من جایگزین می کنی تا فقط با عشق من دوست داشته باشم، و غیره برای هر چیز دیگری.

 

پس تو در همه چیزهای من و من در همه چیز تو پیچیده خواهی شدآیا اتحادیه نزدیکتر از این وجود دارد؟

 

اگر روح به مقصود برسد

-دیگر خودت را نشناس

- اما در او تنها وجود الهی را می شناسد،

اینها ثمره ی ارتباطات خوب و هدف الهی است که به آنها مربوط می شود.

 

هدف، واقعگرایانه

چقدر ناامید است عشق من و

چقدر کوچک است میوه هایی که روح ها از ارتباط به دست می آورند،

 

تا جایی که اکثریت باقی می ماند

بی تفاوت   e

 همچنین از این غذای الهی منزجر شده است 



 

به کمبودهای زیادم فکر کردم و به یاد آوردم که سالها پیش چندین ساعت در انتظار پروردگارمان بودم.

و وقتی آمد، من شکایت کردم که قبل از آمدن او باید خیلی جنگیدم.

 

او به من گفت  :

"دخترمن،

وقتی می گیرم که می آیی بدون اینکه منتظرم باشی،

-پس تو به من مدیونی

اما وقتی تو را کمی صبر می کنم و بعد می آیم، مدیون تو هستم.

و آیا فکر می کنی دیری نمانده است که یک خدا مدیون توست؟ "پس با خود فکر کردم:

«آنوقت ساعت‌ها گذشت، حالا روزهاست، چه کسی می‌تواند بگوید چقدر بدهی به من دارد؟

من فکر می کنم آنها بی شمار هستند، زیرا او از این خیالات بسیار سوء استفاده کرد.

 

بعد با خودم گفتم:

«و چه خوب است که خدایی داشته باشم که مدیون من باشد؟ من فکر می کنم که بدهکار بودن به او یا بدهکار بودن به من برای عیسی نیز یکسان است، زیرا در یک لحظه، او می تواند آنقدر به روح خود ببخشد تا با بدهی هایی که ممکن است داشته باشد مطابقت کند و حتی بر آن غلبه کند.

بنابراین، تمام بدهی های او باطل می شود.

 

در حالی که من اینطور فکر می کردمعیسی مبارک   در درونم به من گفت:

 

"دخترم، تو احمقانه صحبت می کنی.

در کنار «هدیه های خودجوش» که به ارواح می دهم، «هدیه های واجب» نیز وجود دارد.

در مورد   هدایای خودجوش  ، من می توانم آنها را بدهم یا نه، این انتخاب من است، زیرا به هیچ چیز مقید نیستم.

در مورد   هدایای واجب  ، من هم مانند شما موظفم که آنچه را که نفس می خواهد ببخشم و هدایایی بیفزایم.

 

یک آقا و دو نفر را تصور کنید که یکی پولش را می گذارد دست آقا و دیگری نمی گذارد.

این آقا می تواند هر دو نفر را بدهد، اما کدام یک امن ترین است تا در صورت نیاز به خواسته اش برسد:

اونی که پولش دست آقاست یا اونی که نداره؟

بدیهی است که کسی که پولش را در دست آقا می‌گیرد، همانی است که همه خلق و خوی خوب، شجاعت، اعتماد به نفس دارد که برود و از آقا بپرسد که چه نیازی دارد.

 

همچنین، اگر می دید که او در دادن خواسته هایش مردد است، می توانست صریح به او بگوید: «عجله کن و آنچه را که نیاز دارم به من بده.

زیرا آنچه از تو می خواهم از آن تو نیست، بلکه مال من است

 

در مقابل، اگر کسی که چیزی به دست ارباب ودیعه نکرده است، نزد او برود تا از او چیزی بخواهد.

- او این کار را با ترس و بدون اعتماد انجام خواهد داد و

- آقا این انتخاب را خواهد داشت که به او کمک کند یا نه.

 

این تفاوت بین بدهکار بودن به کسی یا بدهکار نبودن به کسی است.

شما می توانید مزایای عظیمی را که در داشتن من به عنوان بدهکار خود دارید، درک کنید."

 

در حین نوشتن به فکر مزخرف دیگری افتادم:

"وقتی من در بهشت ​​هستم، عیسی عزیزم، تو از این که این همه بدهی با من انباشته شده ای عصبانی خواهی شد.

از طرفی اگر الان بیایی چون من مدیون تو هستم ای که اینقدر خوب هستی از اولین ملاقات ما همه بدهی های من را باطل می کنی.

اما من که حالم بد است، کارها را رها نمی‌کنم و حتی برای کوچک‌ترین لحظه‌ای که انتظار دارم، پول می‌خواهم».

 

همانطور که فکر می کردم،    در درونم به من گفت  :

 

«دخترم، من عصبانی نخواهم شد، بلکه خوشحال خواهم شد

زیرا بدهی های من بدهی عشق است و می خواهم خیلی بیشتر از برعکس به شما بدهکار باشم.

در واقع این بدهی هایی که با شما خواهم داشت، گرو و گنج خواهد بود.

که تا ابد در قلبم خواهم ماند   و

که به شما این حق را می دهد که بیشتر از   دیگران دوست داشته باشید.

 

برای من شادی و شکوه بیشتری خواهد بود و تو حتی برای یک آه، یک دقیقه، یک آرزو، یک ضربان قلب پاداش خواهی گرفت.

 

و هر چه با اشتیاق و اشتیاق بیشتر بخواهی، لذت بیشتری به من خواهی داد و من بیشتر به تو خواهم داد.

آیا الآن خوشحالید؟ "

 

گیج شده بودم و نمی دانستم دیگر چه بگویم.



 

در حالت همیشگی خودم با خودم فکر کردم:

"این چه زندگی بیهوده ای است! چه فایده ای دارم؟ همه چیز تمام شد! دیگر شرکت در خار و صلیب و میخ نیست.

واقعاً همه چیز تمام شده است!

 

درد زیادی احساس می‌کنم، تا جایی که نمی‌توانم حرکت کنم، اما رماتیسم یک چیز کاملاً طبیعی است.

 

تنها چیزی که برایم باقی می ماند، اندیشه پیوسته اشتیاق او و اتحاد اراده ام با اوست، آنچه را که رنج کشیده به او تقدیم می کنم و تمام وجودم را آن طور که او می خواهد و برای هر که می خواهد به او تقدیم می کنم.

اما غیر از آن چیزی جز بدبختی غم انگیز من نیستپس هدف زندگی من چیست؟"

 

در حالی که من در این فکر بودم، عیسی مبارک مانند صاعقه آمد و   به من گفت  :

 

دخترم میدونی کی هستی؟

"  لوئیز از شور خیمه  ".

 

وقتی رنج‌هایم را با تو در میان می‌گذارم، تو «  جلگه‌ای  » و وقتی ندارم، تو   «خیمه‌ای  » هستی.

ببینید چقدر درست است.

در خیمه هیچ چیز بیرون را نشان نمی دهم، نه صلیب و نه خار.

خودسوزی من مانند   کالواری است:

دعای من هم   همینطور است

پیشنهاد زندگی من   ادامه دارد،

اراده من   تغییر نمی کند،

من از تشنگی برای نجات ارواح و   غیره می سوزم.

 

"من می تونم بگم

- چیزهای زندگی مقدس من ه

- کسانی که در زندگی فانی من هستند همیشه یکسان هستند

به هیچ وجه کم نشده اند، اما همه چیز درونی است.

 

در نتیجه

- اگر اراده تو همان است که رنج هایم را با تو در میان می گذارم،

- اگر پیشنهاد شما یکسان است،

- اگر باطن تو با من و اراده من متحد بماند، دلیلی برای گفتن ندارم

آیا شما "لویز از شور خیمه  " هستید؟

تنها تفاوت این است که،

وقتی رنج هایم را با تو در میان می گذارم، تو نیز با زندگی فانی من شریک می شوی

-جهان را از بلاهای بزرگتر نجات دهید.

وقتی رنج هایم را با تو در میان نمی گذارم،

-من دنیا را مجازات می کنم و تو در زندگی مقدس من شرکت می کنیبا این حال، این زندگی من در هر صورت است."

 

داشتم کتابی می خواندم درباره شیوه های مختلف رفتار درونی با عیسی و اینکه چگونه او روح را با فراوانی لطف و محبت پاداش می دهد.

 

آنچه را که می خواندم با آنچه عیسی درباره این موضوع به من آموخته بود مقایسه کردم که در مقایسه با رودخانه کوچک آنچه در کتاب می خواندم، دریای وسیعی به نظر می رسید.

و من با خود گفتم: "اگر این درست است، چه کسی می تواند بگوید که عیسی مهربان من چقدر بر من می ریزد و چقدر مرا دوست دارد؟"

 

در حالی که من به این افکار مشغول بودم و در حالت همیشگی خود بودم، عیسی خوبم برای مدت کوتاهی آمد و   به من گفت  :

 

"دخترمن،

شما هنوز مطمئن نیستید که انتخاب شدن به عنوان قربانی به چه معناستبه عنوان یک قربانی،

من تمام کارهای مخلوقات را در خود گنجانده ام، رضایت آنها، جبران آنها، اعمال پرستش و شکرگزاری آنها.

بنابراین، من برای هرکسی کاری را انجام می‌دادم که باید برای   خودشان انجام می‌دادند.

 

به همین ترتیب، به عنوان یک قربانی،

- لازم نیست خود را با دیگران مقایسه کنید،

-اما شما شامل یک نفر نیستید، بلکه همه افراد را شامل می شوید.

 

و از آنجایی که شما باید به جای همه عمل کنید، بنابراین باید به شما بدهم،

نه لطفی که به کسی می دهم   ،

اما به اندازه کافی برای تطبیق مواردی که به همه در نظر گرفته شده   با هم می کنم، تشکر می کنم.

 

به همین ترتیب، عشقی که من به شما می کنم باید از عشقی که به همه مردم در نظر گرفته می کنم، بیشتر باشد.

زیرا لطف و عشق همیشه دست به دست هم می دهند.

آنها سرعت یکسانی دارند، اندازه یکسانی دارند و از همان اراده سرچشمه می گیرند.

عشق فیض را جذب می کند و لطف عشق را جذب می کند، این دو از هم جدا نیستندبرای همین دیدی

-دریای وسیعی که در تو نهاده ام و

- رودخانه های کوچکی که در بقیه قرار داده ام».

 

وقتی تمام موهبت هایی که دریافت کرده ام را با ناسپاسی و شرارت بزرگ خود مقایسه کردم، احساس سردرگمی کردم.

 

با قرار گرفتن در حالت همیشگی خود را خارج از بدنم دیدمبه نظرم آمد که روحی را دیدم که در برزخ می شناختم.

به او گفتم بگو وضعیت من در پیشگاه خدا چیست، اینقدر نگرانم.

 

او به من گفت:

«خیلی آسان است که بدانید وضعیت شما خوب است یا بد.

اگر دوست دارید رنج بکشید به این دلیل است که در وضعیت خوبی هستید.

اگر رنج را دوست ندارید، به این دلیل است که در وضعیت بدی هستید.

 

در واقع، وقتی قدر رنج را می‌دانیم، به این دلیل است که قدر خدا را می‌دانیم.

و در قدردانی از خدا نمی تواند ناراضی باشد.

 

چیزهایی که بیشتر از خود قدردانی می کنیم، قدردانی می کنیم، دوست داریم و از آنها محافظت می کنیم.

آیا ممکن است کسی بخواهد به خودش صدمه بزند؟

بنابراین محال است که کسی بتواند خدا را ناراضی کند، اگر قدر او را   بداند  .

دخترم، تقریباً در هر اتفاقی که می افتد، موجودات بی وقفه تکرار می کنند:

"چرا؟ برای چه؟ برای چه؟

چرا این بیماری؟ چرا این حالت روحی؟ چرا این بلا؟ و بسیاری دیگر از "چرا".

 

"پاسخ به این "چرا"

آنها در زمین نوشته نشده اند، بلکه در آسمان نوشته شده اند.

 

در آنجا همه پاسخ ها را خواهند خواندآیا می دانید این «چرا» از کجا آمده است؟ خودخواهی ناشی از عشق به خود.

آیا می دانید این «چرا» از کجا ایجاد شده است؟ به جهنم.

اولین کسی که کلمه "چرا" را به زبان آورد چه کسی بود؟ یک دیو

تأثیرات «چرا» اول بود

- از دست دادن معصومیت در بهشت ​​زمینی،

- جنگ احساسات تسلیم ناپذیر،

- تباهی بسیاری از جانها ه

- بدبختی های زندگی

 

داستان «چرا» طولانی است.

فقط به شما بگویم که هیچ بدی در دنیا وجود ندارد که علامت «چرا» را نداشته باشد.

 

«چرا» از بین رفتن حکمت الهی در ارواح است.

 

و آیا می دانید «چرا» کجا دفن خواهد شد؟

به جهنم، برای برگرداندن ارواح گمشده بدون استراحت برای ابد، بدون اینکه آنها بتوانند آرامش پیدا کنند.

 

هنر «چرا» این است که بدون مهلت با روح ها جنگ کنیم».

برای اینکه حتی بیشتر به من نزدیک شوی،

تا زمانی که وجود تو در وجود من ذوب شود، همانطور که وجود من در وجود تو ذوب شود،

- در همه چیز باید آنچه از من است را بگیرید و

-شما باید چیزی را که متعلق به شماست ترک کنید.

 

اگر به آنجا برسید

فقط به   چیزهای مقدس فکر کن،

فقط خوب به نظر   برسید e

برای اینکه فقط به دنبال جلال و عزت خداوند باشید، روح خود را ترک خواهید کرد و با روح   من ازدواج خواهید کرد.

 

اگر فقط برای خیر و محبت خدا صحبت و عمل کنید، دست و دهانتان را رها می کنید.

آنها را با دهان و دستانم جایگزین کردم.

اگر همیشه مقدس و در راه های مستقیم گام برداری، با پاهای من خواهی رفت.

اگر قلبت فقط من را دوست دارد،

شما آن را با قلب من جایگزین خواهید کرد تا فقط با عشق من دوست داشته باشم و غیره برای هر چیز دیگری.

 

پس تو در همه چیزهای من و من در همه چیز تو پیچیده خواهی شدآیا اتحادیه نزدیکتر از این وجود دارد؟

http://casimir.kuczaj.free.fr/Orange/perski.html